چندیست از وقاحت وهم و خیالتانگوش فلک کر است ازین قیل و قالتان
افکنده اید فتنه و آشوب، شرمتانآشفته باد خاطر و خواب و خیالتان
خون موج می زند که عزا در عزاست ایناسفندِ قلب ماست به روی ذغالتان