عنوان خبر:ناگفته‌هاي فاجعه فرهنگي در امريكا و شگردهاي اوباما براي روي كار آمدن
دوشنبه 23 اسفند 1389 - 22:45:59


دکتر فؤاد ایزدی از جمله ایرانیانی است که 24 سال در آمریکا زندگی کرده و از نزدیک با مسایل مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آمریکا آشنایی دارد، علاوه بر این وی دارای دکترای ارتباطات جمعی از دانشگاه ایالتی لوییزیانای آمریکا است، متن زیر حاصل مصاحبه دو ساعته رجانیوز با وی است که به بحث در مورد مسایلی مانند چگونگی روی کارآمدن اوباما، بررسی وضعیت فرهنگی آمریکا، بررسی رسانه های آمریکا و امکان رابطه ایران و امريكا اختصاص دارد.



به گزارش خبرنگار پيام گلستان به نقل از رجانيوز :
بخش اول اين گفت‌وگوي خواندني به نحوه روي كارآمدن اوباما و وضعيت فرهنگي جامعه امريكا اختصاص دارد.
** در ابتدا بد نيست كه بعد از دو سال از روي كار آمدن اوباما در اين مورد صحبت كنيم كه چه شد وي به‌عنوان فردی با خاستگاه دموکرات‌ها به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد و این انتخاب به چه شکلی است، آیا اوباما انتخاب نخبگان جامعه آمریکا بود یا انتخاب توده ها؟
اوباما انتخاب نخبگان آمریکا بود، همان طوری که سایر رئيسان جمهور آمریکا انتخاب نخبگان بوده اند. در سالی که اوباما ورودش را به مبازرات انتخاباتی ریاست جمهوری اعلام کرد، پيش از آن، حدود دو سال سناتور بود و چهره شناخته شده ای نبود و سابقه سیاسی برجسته ای نداشت. معمولا رسم در آمریکا این است که افرادی که برای ریاست جمهوری کاندیدا می شوند، افراد شناخته شده‌اي هستند. بعضا یا فرماندار ایالتی بوده اند یا سال‌ها سناتور بوده اند یا هر دو؛ ولی اوباما این خصوصیت را نداشت. اين سوال پیش می آید که چطور فردی دو رگه با این پیشینه می تواند رشد کند و ابتدا به مدت محدودی سناتور و بعد رئیس جمهور شود. موضوع سناتور شدن اوباما در گنجایش این بحث نیست ولی می توان در مورد رئیس جمهور شدن او بحث کرد.
در سال 2007 که اوباما وارد مبارزات انتخاباتی شد، با چند شعار کار خود را شروع کرد؛ شعار معروف "تغییر" شعار اصلی اوباما بود و مخالفت با جنگ عراق دومین شعاری بود که برای خود برگزید. او یکی از دو کاندیدایی بود که از ابتدا مخالف جنگ عراق بود، حتی هیلاری کلینتون از جمله دموکرات‌هایی بود که ابتدا موافق جنگ عراق بود ولی بعدا راه خود را جدا کرده و منتقد شد. اما اوباما از ابتدا مخالف جنگ بود، اوباما از طرفی دورگه بود. به دلیل اینکه ساختار خانواده در آمریکا دچار مشکل است، سفید پوستان فرزند کمتری نسبت به نژادهای دیگر دارند، از این جهت سرعت درصد رشد نژاد سفید در اين کشور، نسبت به سایر نژادها كمتر است، به طوري كه پیش بینی شده تا سال 2050 یعنی حدود 40 سال دیگر، درصد سفید پوستان جامعه امريكا به زیر 50 درصد می رسد، الان هم این روند ادامه دارد، یعنی درصد اسپانیایی تبارها در آمریکا به شدت در حال رشد است و این نتیجه اش را در انتخابات هم می گذارد، و افرادی از نژادهای دیگر وارد عرصه رقابت‌های سیاسی می شوند.
** آیا این قبلا هم سابقه داشته که از رنگین پوستان کسی وارد عرصه رقابت‌های سیاسی شود حتی در انتخابات‌هایی پايين‌تر از سطح انتخابات ریاست جمهوری؟
بله در عرصه رقابت‌های کنگره و رقابت‌های ایالتی این مساله عادی شده. اما در عرصه ریاست جمهوری خیر. در گذشته چنین چیزی سابقه نداشته است. این مسیر شروع شده و به تدریج سایر نژادها وارد می شوند، بنابراين، این دونکته که اوباما چهره ای ضد جنگ و تغییرمدار از خود ارائه كرد، به وی کمک کرد. جنگ عراق موجب نارضایتی مردم شده بود، همان‌طور که مستحضر هستید آمریکا در سال 2003 به بهانه وجود سلاح های کشتار جمعی وارد عراق شد و یک سال گشتند ولی چیزی پیدا نشد. مردم آمریکا با توجه به دروغ رئیس جمهورشان (جرج دبلیو بوش) در خصوص حمله به عراق بازهم به وی رأی دادند، در تاریخ آمریکا همیشه سابقه داشته است که مردم آمریکا نسبت به رئیس جمهوری که قصد حمله به کشوری را دارد، در مواقع بحران علاقه نشان می دهند و آن رئیس جمهور محبوبیت پیدا می کند، در ابتدای جنگ افغانستان و عراق نیز محبوبیت بوش بالا رفت.
اما جنگ عراق به دلیل طولانی بودن، نامطلوب شد، جمهوری خواهانی که از جنگ افروزی بوش حمایت می کردند، شانسی برای انتخاب شدن نداشتند، لذا رقابت اصلی بین دموکراتها بود، در بین دموکرات‌ها دو نفر کاندید بودند که هر دو از ابتدا مخالف جنگ بودند که در یکی از آنها این جنگ گریزی شدت بیشتری داشت به گونه ای که در خود حزب دموکرات نیز با مشکل مواجه شد، این فرد دنیس کوسنج (Dennis Kucinich) بود که سران حزب دموکرات هیچ علاقه ای به وی نداشتند، بنابراين، فردی که باقی ماند اوباما بود، نخبگان حزب دموکرات دو دسته شدند، یک دسته با توجه به سابقه مخالفت اوباما با جنگ و همچنین دو رگه بودن وی به این نتیجه رسیدند که او شانس بیشتری برای پیروزی دارد، گروه دیگر افرادی بودند که هیلاری کلینتون را دارای شانس می دانستند، که شوهرش بیل کلینتون بود.
از این رو، انتخاب، انتخاب نخبگانی بود که باراک اوباما را کاندیدا کردند، اوباما هم شانس بيشتري داشت و هم انتخاب یک فرد دو رگه در عرصه بین المللی، وجهه از دست رفته آمریکا را می توانست بازگرداند.  به هر حال سیستم سیاسی آمریکا به صورتی است که اگر از منابع مالی بالایی برخوردار نباشید، شانس رقابت هم نخواهید داشت. بنابر آمارها در پایان انتخابات سال 2008، بیش از یک میلیار دلار خرج انتخابات شد، حقوق سالانه رئیس جمهور آمریکا حدود 300 هزار دلار است و برای اینکه فردی به مقام‌هاي بالا برسد حدود یک میلیارد دلار خرج می شود، چون سیستم سیاسی آمریکا به صورتی است که پول و سرمایه حرف اول را می زند، فردی نمی تواند وارد سیستم شود، به جز اینکه پشتوانه مالی بالایی داشته باشد؛ این پشتوانه مالی را هم مردم معمولی تامین نمی کنند بلکه سرمایه داران بانفوذ هستند که این مبالغ را هزینه می کنند.
** این سرمایه داران چه منافعی دارند که این مبالغ بالا را هزینه می کنند، در حقیقت با شکست یک کاندیدا این سرمایه دارانی هم که هزینه های بالای انتخاباتی را پرداخت کرده اند، ضرر می کنند ولی چه می شود که اینها این ریسک را می کنند و براي یک کاندیدا هزینه های سنگین انتخاباتی می کنند؟
این سرمایه داران با دقت وارد عرصه می شوند به این صورت که برآوردها نسبت به شانس پیروزی کاندیدای مورد نظر را در دستور کار قرار می دهند، معمولا سرمایه داران بزرگ، سیستم کاری‌شان این‌طور است که به همه کاندیداها کمک مالی می کنند، چون می خواهند اطمینانی برای خود حاصل کنند، اما بنا بر اعتقادات سیاسی خود به یک کاندیدا بیشتر کمک می کنند، این سرمایه داران هم متوجه این موضوع بودند که در انتخابات سال 2008 چهره ی جدیدی باید روی کار بیاید و اوباما هم ویژگی های اين چهره جدید را داشت، چرا که هم سابقه مخالفت با جنگ را داشت و هم ظاهر جدیدی داشت، لذا این دو رگه توانست از جمعیت 13 درصدی سیاه پوستان آمریکا 95 درصد آرای آنها را کسب کند، این یعنی اوباما تمام رای سیاه پوستان را به خود اختصاص داد.
البته همه نخبگان نیز اوباما را انتخاب نکردند، بلکه برخی از کلینتون حمایت کردند، اما کسانی که احتمال پیروزی اوباما را بیشتر می دانستند بازی را بردند، چون اوباما چهره ای جدید بود که ویژگی های تحول را داشت، هم سخنور خوبی بود و هم قلم خوبی داشت، بر خلاف بوش که انگلیسی را به سختی صحبت می کرد اوباما خصوصیات شخصیتی قوی داشت و این به وی کمک کرد.
** چرا مردمی که به جنگ علاقه نشان می دهند، اوبامایی را که شعار ضد جنگ می داد، انتخاب کردند؟
دولت آمریکا بنا به هر دلیلی تصمیم گرفت به کشوری حمله کند، معمولا هر چند وقت یک بار هم این کار را می کنند، نظر سنجی ها در تاریخ حمله نشان می دهد که درصد محبوبیت رئیس جمهور بالا می آید، اگر جنگ کوتاه مدت باشد و کشته زیادی ندهد، این محبوبیت باقی خواهد ماند، در غیر این صورت نتیجه معکوس خواهد داشت، جنگ عراق هم همین گونه بود، اوباما نیز شعار ضد جنگ خود را زمانی مطرح کرد که جنگ محبوبیت نداشت و اکثر مردم به وی متمایل شدند. ولی همین مردم در سال 2004 در حالی که متوجه دروغ بوش شده بودند، با این حال به همان فرد دوباره رای دادند، چون هم مدت زیادی از جنگ نگذشته بود و در حالی که کشته های عراقی زیاد بود اما کشته های سربازان آمریکایی هنوز افزایش پیدا نکرده بود. اقبال مردم آمریکا به جنگ در صورتی است که موافقان جنگ بتوانند فضای امنیتی شدیدی ايجاد كنند و با تبلیغات، عنصر ترس و وحشت را در مردم تقویت کنند. وقتی همین جنگ کشته‌شدگان زیادی به بار آورد و توجیهات اولیه دیگر کارایی نداشت، عنصر ترس هم کارایی خود را از دست می دهد و مردم کم کم از پشتیبانی این جنگ خسته می شوند.
علی‌رغم اینکه گفتيد اوباما از ابتدا با جنگ عراق مخالف بود، آیا این امکان با توجه به همان علاقه مردم آمریکا به جنگ که شما اشاره کردید وجود دارد که روزی اوباما هم برای افزایش محبوبیت در شرایط دشوار به سمت ایجاد جنگی کوتاه مدت برود یا اینکه عقیده وی بر مخالفت با جنگ استوار خواهد ماند؟
معمولا خیلی وقت‌ها که رئیس جمهور مشکل سیاسی یا حتی شخصيتی پیدا می کند، در تاریخ آمریکا اتفاق افتاده که جایی را بمباران می کند، نمونه آن هم بیل کلینتون است که بعد از ماجرای مونیکا لوئینسکی - لوئینسکی منشي زن بيل كلينتون بود که با او رابطه‌ي جنسی داشت، و پس از برملا شدن این رابطه، کلینتون برای رهایی از فشار افکار عمومی مبادرت به بمباران سودان کرد- سودان را به بهانه حضور نیروهای ضد آمریکایی بمباران کرد. این درست در زمانی رخ داد که قرار بود به دلیل همین ماجرای لوئینسکی، کلینتون به کنگره احضار شود اما با این کار، همه قضایای مربوط به آن ماجرا به دست فراموشی سپرده شد، الان هم بعید نیست که در صورت بالا گرفتن مشکلات سیاسی، اوباما هم دست به چنین کاری بزند.
یک موضوعی در کشور ما معمولا متدوال است؛ اینکه که می گویند مردم آمریکا به طور کلی خوب هستند یا مشکل ما با دولت این کشور است، اگر این تصور ساده را از کل مردم آمریکا داشته باشیم، خودمان را گول زده ایم، چراکه این خصوصیاتی که در دولت این کشور مشاهده می شود، از جمله ویژگی های استکباری و به رسمیت نشناختن حقوق سایر ملت‌ها، تند گویی، پررویی و بلند پروازی های ناصحیح، این خصوصیات را خیلی از مردم آمریکا دارند، مردم این کشور تاریخ خیلی شفافی ندارند، در ابتدای ورود خود به آمریکا که ده‌ها میلیون سرخ پوست را قتل عام کردند، ده‌ها میلیون برده را به آمریکا آوردند که بسیاری از آنها را کشتند و این نژاد پرستی در آمریکایی‌ها بسیار غلیظ است، سفید پوستان به همین دليل به اوباما رای بالایی ندادند، اکثر سفید پوستان به مک کین رای دادند، ولی به همان دلایلي که گفته شد اوباما رای آورد، اگر قرار بود درصد سفید پوستان کمی بیشتر باشد اوباما رای نمی آورد. جالب است که اوباما در هر سخنرانی، ابتدا سخنانش را با تاریخچه خانوادگی‌اش آغاز می کرد اما  نه با اشاره به پدر کنیایی و سیاه پوستش، بلکه به پدر بزرگ و مادر بزرگ سفید پوست خود و می گفت که پدر بزرگش در جنگ جهانی دوم شرکت داشته و مادر بزرگش نیز در کارخانه اسلحه سازی فعالیت داشته است. همیشه ابتدای صحبت‌های وی اشاره به سفید پوست بودن مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگش بود. می دانست که اگر به دو رگه بودن خود اشاره نکند، سفید پوستان اصلا به وی رای نخواهند داد با این حال نژاد سفید پوست آمریکا رای بالایی به اوباما نداد.
بنابراین این خصوصیت برتری نژادی در آمریکا همواره وجود دارد و خود را بروز می دهد، همین الان که رئیس جمهور دو رگه وجود دارد، این جدایی نژادی به وضوح قابل مشاهده است، به عنوان نمونه بنده در اوایل دوران تحصیلات دکترایم که بودم به خاطر ملاحظات مالی، فرزندم را که در دوره کودکستان تحصیل می کرد، به یک مدرسه دولتی فرستادم كه تنها دانش آموز غیر سیاه پوست آن کلاس دختر بنده بود. در آمریکا تا اوایل دهه 60 میلادی قانون بود که مدارس سیاه پوستان از سفید پوستان باید جدا باشد، اوایل دهه 60 به خاطر فعالیت افراد و گروه‌هایی، این قوانین با مبارزه لغو شد اما بعد از آن، با گذشت حدود 50 سال در عمل می بینیم که این مساله هنوز وجود دارد. در حال حاضر به خصوص در ایالت‌های جنوبی که برده داری در آنها بیشتر ظهور و بروز داشته، سیاه پوستان در مدارس دولتی رایگان تحصیل می کنند، در حالی که مدارس خصوصی را سفید پوستان تشکیل می دهند.
در این زمینه کتاب‌هایی هم نوشته شده است از جمله کتاب "نامساواتی‌های وحشیانه" (Savage Inequalities) نوشته آقای جاناتان کوزول (Jonathon Kozol).  در این کتاب انتقادهاي جدی به سیستم آموزشی آمریکا شده. به عنوان نمونه هزینه مدارس دولتی از مالیاتی که ایالت‌ها بر خانه ها و ادارات و مراکز تجاری هر منطقه به دست می آورند، تأمین می شود.  بنابراین مناطق محروم که در بسیاری از موارد درصد بیشتری از آنها از سیاه پوستان هستند، منابع مالی کمتری برای مدارس خود دارند، در نتیجه تضاد قابل ملاحظه ای بین مدارس محرومین جامعه و ثروتمندان دیده می شود. در عمل این جدایی نژادی و طبقاتی خودش را در صحنه آموزش و پرورش نشان می دهد.
جامعه آرای اوباما همان‌طور که عرض کردم بیشتراز بین سیاه پوستان یا رنگین پوستان بود، نژادی هست به نام هسپانیک ها که مکزیکی هستند و از آمریکای جنوبی آمده اند که اکثر اینها به اوباما رای داده اند. اوباما برای اینکه دوباره پیروز شود، باید این جامعه رای خود را حفظ کند. یک نکته دیگر هم وجود دارد و آن اینکه علی‌رغم محبوبیت بالایی که اوباما در ابتدا داشت، الان این محبوبیت کاهش پیدا کرده و مجبور است که به‌خاطر حفظ جامعه آرای خود یک سری قوانین، همچون همین بیمه درمانی را که به قشر کم درآمد کمک می کند، پیگیری کند.
** آیا این نژاد سفید پوستان آمریکا كه از وضعیت مالی بهتری برخوردارند، فعالیتی هم علیه اوباما درحال حاضر انجام می دهند؟
این مدتی که اوباما رئیس جمهور شده باعث آزرده خاطر شدن بسیاری از سفید پوست‌ها شده است، سفید پوستان آمریکا عادت ندارند که فردی را که دو رگه است، در مسند ریاست جمهوری ببینند، سفید پوستان وضعیت مالی بهتری دارند و امکان تبلیغ بیشتری دارند، لذا از این جهت آنهایی که به مسایل نژای اهمیت می دهند، این فعالیت ها را پیگری می کنند، همانطور که عرض کردم اوباما انتخاب نخبگان آمریکا است چون می دانستند که در سال 2008 به خاطر فجایع بوش، مردم آمریکا باید تغییر را مي‌خواهند اما به خاطر مباحث انتخاباتی اینها مجبورند که به دلیل بعضی از مسایل داخلی آمریکا یک چهره مردمی به اوباما دهند.
همچنین باید توجه داشت که مردم آمریکا به طور کلی زیاد در سیاست فعال نیستند.  در انتخابات ریاست جمهوری که این مشارکت به حد اکثر خود می رسد، حدود 50 درصد رأی می دهند.  این عدد در انتخابات اخیر به حداکثر خود در طي 40 سال گذشته یعنی 61 درصد رسید. در انتخابات گذشته آقای رالف نیدر (Ralph Nader) که آمریکایی- لبنانی است برای بار سوم به عنوان کاندیدای حزب سبز وارد انتخابات شد. اما همه مردم نمی توانستند به او رأی بدهند، چون نامش فقط در ایالت‌هایی که چند میلیون امضا جمع شده بود، می توانست بر روی برگه رأی باشد. در رسانه ها به او و برنامه هایش توجهی نمی شد.  سرمایه داران هم که مشخص است به او کمک مالی نمی کردند. رسانه ها در مناظره ها او را شرکت ندادند. بنابراین شانسی هم برای رئیس جمهور شدن نداشت. این درصد کم از همین مردم آمریکا هستند، منتها اکثرا مخالف سیاست‌های خارجی آمریکا، مخالف ساختارهای تبعیض آلود آمریکا و خواستار تغییرات بنیادی. این ها هستند که واقعا تغییر را می خواهند نه آقای اوباما که نماینده سیستم حاضر و نخبگان آمریکا است.
** یک بحثی مطرح است که می گویند اوباما تلاش زيادي کرد تا مانند احمدی نژاد چهره ای مردمی به خود بگيرد، از شعارها گرفته تا نوع گفتار و تیپ و ژست ها سعی داشت، نوعی شبیه سازی با احمدی نژاد داشته باشد، مثلا برای مسلمانان پیام می دهد، یا در سازمان ملل همان چیزی رامطرح می کند که احمدی نژاد طرح کرده بود، حتی لایحه اصلاحات درمانی که تصویب شد در جهت کمک به قشر کم در آمد جامعه آمریکا بود که منتقدان، این لایحه را نوعی چپ گرایی و خروج از سیاست‎های لیبرالی توصیف می کردند، آیا چنین چیزی را قبول دارید که اوباما تلاش زيادي برای شبیه سازی خود با احمدی نژاد کرده است؟
مردم جهان به تدریج آگاه می شوند و این اتفاق افتاده است، به عده ای محدود که در خیابان‌های تهران حضور پیدا می کنند و به یک سری اعمالی دست می زنند نگاه نکنید، اینها مردم جهان را نمایندگی نمی کنند، مردم جهان به تدریج خوب را از بد تشخیص می دهند و وضعیت دنیا را متوجه می شوند، اوباما هم فرد هوشمندی است و افرادی که پشت سر او قرار دارند نیز هوشمند هستند و فهمیده اند که اگر بخواهند در سیستم سیاسی حضور بیابند که با رای مردم است، باید با این تغییر مسیری که در تمام دنیا اتفاق می افتد، هماهنگ  شوند، کاری که امثال بوش ها و مک کین ها نکردند و شکست خوردند.
الان در بین مردم آمریکا درصدی هستند که واقعا گرسنه می خوابند، این افراد به گونه ای نیازمند هستند که بین قرص و نان یکی را برای خوردن انتخاب کنند، به این معنی که اگر یک شب نان بخورند، دیگر پولی برای خریدن قرص‌شان ندارند و شب بعد قرص را می خورند، یک جمعیت بالایی در آمریکا هستند که بسیار فقیرند و یک جمعیت غنی هم وجود دارد. این واقعیت هایی است که مردم آمریکا می دانند، بنابراين، کسانی که به این مباحث توجه کنند، پیروز خواهند بود از این رو، حرف حق همیشه طرفدار دارد، در محافل سیاسی آمریکا به شدت به تجربه ایران در زمینه های مختلف توجه می شود.
عده ای تصور می کردند که اصلاح طلبان تا سال‌ها پیروز انتخابات‎هاي ايران هستند، این دید در داخل آمریکا هم وجود داشت، اما چه شد که در ایران یک‌باره فردی پیروز شد که شعارهای اوایل انقلاب را می داد و شعارهای توده مردم را سر می داد و به آنها نیز عمل کرد، به این مسایل در آمریکا توجه می شود، اگر روزنامه های آمریکا را ببینید، کمتر روزی را می یابید که خبری از ایران نداشته باشند. بسياري از کشورها، آزادی هایی را که ما در ایران داریم، ندارند، در خاورمیانه ایران جزو معدود کشورهایی است که مردم می توانند به راحتی و آزادانه رای بدهند و نمونه خوبی برای نخبگان سیاسی امریکا است، از این رو با این نکته ای که گفتيد، موافقم که نخبگان آمریکا مسایل ایران را پیگیری کردند و با بهره گیری از آن، فردی را آوردند که تا حدودي همان پرستیژ احمدی نژاد را برگزید.
** به وضعیت فرهنگی آمریکا بپردازیم؛ اشاره کردید که در این کشور جمعیت بسیار بالایی فقیر وجود دارد و در مقابل نیز افراد بسیار غنی هم کم نیستند، از طرفی در این کشور افراد مختلفی از سایر کشورها حضور دارند و به نوعی فرهنگی چهل تکه در این کشور وجود دارد. به عنوان فردی که در جامعه آمریکا زندگی کردید و از نزدیک با مسایل و مشکلات فرهنگی این کشور مواجه بوده اید، وضعیت فرهنگی آمریکا را چگونه ارزیابی می کنید؟
آمریکا جامعه ای است که همه نوع انسان در آن یافت می شود، جمعیتی 310 میلیونی در این کشور وجود دارد که از کشورهای مختلف توسط دولت آمریکا به عنوان مهاجر جذب شده است، نمی شود یک فرمول واحدی را داد که مردم آمریکا اینگونه هستند، چون آمریکا جامعه ای با طبقات گوناگون است. مردم به شدت مشغول تامین معاش هستند، یعنی فردی که صبح از خواب بلند می شود، اگر بخواهد زندگی متعادلی داشته باشد، باید به شدت کار کند، چون سیستم سرمایه داری است، افراد باید به شدت کار کنند وگرنه سیستم، آنها را نمی پذیرد، از این جهت مردم آمریکا مجبور هستند بسیار پرکارباشند، بنابراين، فشار کار بالا است، برای آنکه این امر ملموس تر باشد من زندگی یک فرد آمریکایی از موقع بیدار شدن تا خوابیدن را تشریح می کنم.
فرد صبح زود بلند می شود و به سر کار خود می رود، بین ساعات پنج تا هفت بعد از ظهر به خانه باز می گردد، این در حالی است که این افراد به شدت کار کرده و خسته است، به غیر از چهار تا پنج درصد قشر مسلمان آمریکا و قشر کوچک دیگری که افراد مذهبی از سایر ادیان هستند، بسیاری از دیگران به هنگام بازگشت از شغل خود برای کاهش این فشار مقداری الکل مصرف می کنند، و این افراد با حالت‌های نیمه مستی در مقابل تلویزیون می نشینند، شبکه های گسترده تلویزیونی در آمریکا وجود دارد اما به گونه ای که عموم تصور می کنند اين‌طور نیست، کسی که در آمریکا حضور دارد اگر تلویزیون را به برق بزند نمی تواند چند شبکه را بیشتر دریافت کند، مثلا شبکه هایی مثل فاکس نیوز یا سی ان ان دارای آبونمان هستند و فرد باید مبلغی را بپردازد تا این شبکه ها را دریافت کند، بیش از چهار تا پنج کانال تلویزیونی رایگان وجود ندارد، این شبکه های رایگان هم بیشتر برنامه های تفریحی دارند که موازین اخلاقی نیز در آنها رعایت نمی شود. کل بخش خبری این شبکه ها در شب نیز حدود نیم ساعت است که حدود 10 دقیقه آن آگهی بازرگانی است، حدود پنج دقیقه اخبار ورزشی است، حدود پنج دقیقه اخبار هواشناسی است، پنج دقیقه هم مربوط به چهره های سینمایی و هنری است، تنها پنج دقیقه اخبار سیاسی داخلی و خارجی گفته می شود، این فرد خسته مواجه می شود با برنامه های تفریحی غیر اخلاقی که اخباری هم در آن وجود ندارد و شام مختصری هم می خورد و می خوابد.
نتیجه اول این وضعیت این است که خانواده در آمریکا از بین رفته است، چرا که به دلیل هزینه های سنگین اقتصادی هم زن و هم مرد کار می کنند، بچه ها هم زمانی که از مدرسه به خانه می آیند، اکثرا با خانه هایی بدون پدر و مادر مواجه می شوند یا حداکثر در مکان‌های مخصوص نگه داری می شوند، مونس این بچه ها هم تلویزیون است. در صورتی که شبکه های آبونمانی نیز دریافت شود، تعداد شبکه های غیر اخلاقی بیشتر می شود، این در حالی است که بینندگان شبکه های خبری مثل سی‌ان‌ان در آمریکا بسیار پایین است و هر چه از لحاظ اخلاقی این شبکه‌ها لجام گسیخته تر باشند، بیننده بیشتری دارند. وضعیت فرهنگی در این سطح است که عرض کردم، مردم باید تنها کار کنند و تفریح ناسالم داشته باشند و این نتیجه اش مشکلات خانوادگی است.
به دلیل نوع فرهنگی که در جامعه آمریکا توسط شبکه های این کشور ترویج داده می شود، مسایل زناشویی تحت تاثیر قرار می گیرد. طبق آماری که دولت آمریکا داده، از هر ازدواج بعد از پنج سال بیش از نیمی منجر به طلاق می شود. درصد ارتباط های خارج از حوزه زناشویی نیز بسیار بالا است و باز هم طبق آماری که دولت آمریکا داده، بیش از 80 درصد افراد متاهل جدای از افراد مجرد، بیش از یک بار یک رابطه نامشروع داشته اند. بنابراين، سیستم فرهنگی از هم پاشیده است و مشکلات زیادی در آن وجود دارد. امروز سقط جنین در آمریکا درصد بالایی دارد و دختران جوان و نوجوانی که خارج از محدوده ازدواج باردار می شوند، زياد هستند. همچنین تجاوزهای جنسی به کودکان و غیر کودکان بسیار بالاست. در کل، سیستم خانواده از هم پاشیده است و افراد معدودی هم که خارج از این محدوده رشد پیدا کرده اند، معمولا مسلمانان هستند كه اینها خود را حفظ می کنند.



این خبر از طرف پایگاه خبری گلستان نیوز
( http://www.golestannews.ir/news-2799.html )