عنوان خبر:گلایه‌های یک فرزند شهید از بنياد شهيد
يكشنبه 28 شهريور 1389 - 01:08:35


آقا: سردار شهید غلامرضا یزدانی متولد سال 1340 است. ایشان در سال 59، با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه های جنوب می شود و بعد از پایان جنگ تا سال 69 - به دلیل احتمال حمله مجدد عراق- در جبهه می ماند. وی فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه بود و در سال 84 در سانحه هوایی به همراه سرلشگر احمد کاظمی به شهادت رسید.



آقازاده: امیر حسین یزدانی فرزند ارشد سردار شهید غلامرضا یزدانی از شهدای عرفه سپاه، وی متولد سال 1364 و دانشجوی سال آخر مهندسی مکانیک در دانشگاه امیرکبیر است، امیر حسین می گوید چند ماهی بیشتر نیست که ازدواج کرده. با او در مورد موضوعات مختلف از جمله اوضاع رسیدگی بنیاد شهید به خانواده شهدا به گفت‌وگو نشستیم. به وضوح می توان ناراحتی را در چهره او زمانی که از کم کاری بنیاد در مورد خانواده شهدا سخن می گوید، مشاهده کرد.

* شهید یزدانی چند فرزند دارند؟


با بنده سه فرزند، مهدی 21 ساله در ابتدای راه طلبگی و دیگری محمد سعید دانش آموز.


* غیر از دانشجویی مشغول چه کار هستی؟


به عنوان شغل، نه کاری نیست. بیشتر به صورت پراکنده، کارهای فرهنگی می کنم. البته در موسسه شهدای عرفه فعالیت هایی دارم، اما نه برای کسب درآمد. کارهای دیگری نیز وجود دارد، که بیشتر دغدغه های من است.


* دغدغه های تو چیست؟

دغدغه هایی قبل از شهادت پدر داشتم و دغدغه هایی بعد از شهادت او به وجود آمد. بهتر بگویم؛ شکل آن عوض شد. دغدغه های قبل از شهادت ایشان فعالیت فرهنگی صرف در زمینه دفاع مقدس و شهدا بود، که در محیط دانشگاه به صورت طرح های مطالعاتی انجام می شد. قاعدتا با چنین اتفاقی جهت افکار عوض می شود. دغدغه های انقلابی برایم به وجود آمد. سعی کردم بیشتر بر روی آرمان ها پایبندی خود را اظهار کنم و برای آن هزینه دهم.


* درک تو از شهادت قبل از به شهادت رسیدن پدر چه بود؟


شهادت چیزی نیست که درک انسان از آن تغییر کند، هر چند یک سری واقعیات برایم روشن تر شد، ولی درکم از شهادت بیشتر نشد. ولی با چنین اتفاقی مطمئنا درک از خود شهید تغییر می کند. دیدم در مورد شهدا واقعی تر شد و همین واقعی تر شدن، باعث شد زیبایی شهادت را بهتر درک کنم.


می فهمم ایشان آن زمان یک شهید زنده بودند، مثل بسیاری از مسوولان و نظامی های حال حاضر ما. شهید زنده کسی است که خداوند او را در آن زمان به مقام شهادت نائل نکرده و او را نگه داشته، ولی این شهید شدن را برایش باقی گذاشته.


* بعد از شهادت پدر چه‌طور؟


وقتی این واقعه اتفاق می افتد. ناخودآگاه آدم شروع می کند به بازخوانی افکار شهید. بعد از شهادت بابا، تمام مدارک و نوشته های ایشان باقی است. می دانم همیشه سر به مهر خواهد ماند.


اگر زندگی شهیدی را بررسی کنید که تمام منویات درونی خود را نوشته باشد به مطالبی بر می خورید که قابلیت نقل برای جامعه را ندارد. حتی در جمع های خصوصی، حتی خود شهید نیز برای کسی بازگو نکرده. جالب اینجاست، هر وقت اراده می کردم تا به نوعی برای نشر یادداشت های پدر اقدام کنم، دستی اجازه این کار را به من نمی داد. شاید برای خود من نیز فاش شدن آنها زیادی بود. هر شهید درونیات و اسراری دارد که فقط برای اوست. حالا اگر به قلم هم درآورده، شاید جالب نباشد شخص دیگری آنها را بخواند، ولی با خواندن این نوشته دید من نسبت به خود شهید تغییر کرد. نه اینکه بد بود و خوب شد، بلکه عمقی تر شد. اعتقادات و اهداف پدر بیشتر برای من روشن شده از آن زمان، ادامه دادن راه شهید را بر خود واجب می دانم.


* بزرگترین دغدغه شهید یزدانی چه بود؟


قرار گرفتن در برهه های مختلف تاریخی انقلاب! سال 40 به دنیا می آید، سال 57 درس او تمام می شود. سال 58 به فلسطین می رود برای جنگ با اسراییل و آموزش جنگ های چریکی. سال 59 عازم جبهه می شود. سال 69 از مناطق عملیاتی باز می گردد و وارد سطوح دیگر سپاه می شود. سال 75 به تهران می آیند تا سال 84 که به شهادت می رسند.


سیر قضایا در برهه هایی که پدر زنده بود به مزاج سیاسی، فرهنگی، اجتماعی ایشان نزدیک بوده. یک دوره پر اتفاق تاریخی. همیشه نیز در بطن جریانات قرار بود. در زمان درگیری با منافقین در سال 60، در قلب ماجرا حضور داشت. عملیات مرصاد و ... همه اتفاقات به وجود آمده در طول زندگی با علاقه های انقلابی او سازگار است.


دغدغه بزرگی که به صورت مکتوب در تمامی نوشته ها پدر هویداست، این بود که از قرار گرفتن در این برهه و از اینکه به وظایف خود عمل می کند خوشحال است. این به وضوح در نوشته های او مشخص است. وی را در جریانی می بینید که منجر به ظهور امام زمان (عج) می شود. سهم داشتن در این واقعه عظیم، بزرگترین دغدغه شهید یزدانی بوده است.


* در نوشته ها به این مساله چه‌طور اشاره کرده اند؟

مثلا در ابتدای جنگ می روند به جبهه شوش. به این نکته جالب اشاره کرده که وقتی اولین بار خط مقدم را می بیند سجده می کند. این به وضوح نشان از سهم داشتن او در جریان انقلاب دارد.


* قبل از شهادت او به این فکر کرده بودی که چرا شهید نشده؟ فرزند شهید کاظمی می گفت من به خود اجازه نمی دادم فکر کنم روزی فرزند شهید می شوم.


شهید کاظمی تفاوتی با پدرم داشت. ایشان همه جا عشق به شهادت را اظهار می کرد و علنا فریاد شهادت طلبی سر می داد. اما شهید یزدانی هیچ وقت در عموم این را ابراز نکرد. شاید به همسر و پسر بزرگ خود گفته باشد، ولی در جمع خیر. برای خیلی از ما قابل حدس بود، ولی برای دیگران، نه. گاهی برای اقوام و دوستان این مسایل را مطرح می کنم باورشان نمی شود فردی شوخ طبع و مدیر و مدبر که از خصوصیات او خاطرات زیادی وجود دارد، چنین روحیه شهادت طلبی داشته باشد.



20 روز قبل از شهادت خاطره ای را نقل کرد. همان زمان گمان بردم، دارد آماده شهادت می شود. وقتی شهید شد آن خاطره را به یاد آوردم. پیش خودم گفتم؛ هدفش از نقل آن خاطره آماده کردن من بود. حقیقتا از شهادت پدر ترسی نداشتم، با تمام مشکلاتی که به بعد شهادتش وجود آمد .
* چه مشکلاتی؟

مشکلاتی که برای خانواده شهید به وجود می آید، قابل تصور نیست. فرقی هم نمی کند خانواده سروان شهید با سپهبد شهید. وقتی مشکلات را بازگو می کنی، برای افراد حتی قابل تصور نیست. تمام سختی ها مادی نیست، البته به یاری خدا دست و پنجه نرم کردن با آنها نیز سخت نیست. ولی به هر حال نبود پدر و دوری شهید مصیبت بزرگی است.


* نمونه ای از مشکلات را بیان کنید؟

سختی هایی وجود دارد که در شرایط مختلف خود را نشان می دهد. مثلا فرزند آخر شهید یزدانی هفت ساله بود که پدر شهید شد. الان دوازده سال دارد. این بچه تا بزرگ شود، پدر دوستان خود را می بیند. 15 یا 16 سالش که می شود نیاز به پشتیبان دارد.هر مقطع سنی او با یک نوع سختی خواهد گذشت. تا وقتی که خود او پدر بشود، آن زمان تازه به ذهنش می آید که، " ببین من برای فرزندم پدر هستم اما طعم داشتن پدر را نچشیده ام". این بخش برای کودک هفت ساله او. شما حساب کنید فرزند 16 ساله شهید چه‌طور؟ فرزند 20 ساله او چه‌طور ؟ همسر شهید با کلی خاطره.


* مشکلات مالی نیز جزو آنهاست؟


مشکلات مالی شاید برای هر خانواده ای وجود دارد، اما وقتی برای خانواده شهید پیش می آید بسیار سخت است. چون می خواهی مواظب باشی از اسم شهید در مسایل دنیایی استفاده نکنی و در عین حال از حق خود استفاده کنی. یا محدودیت های رفتاری و خانوادگی. موردی که برای شهید یزدانی وجود داشت، زیر ذره بین قرار گرفتن خانواده به خصوص من بود. یک مورد را برای خنده بگویم. در زمان شهادت ایشان می گفتند: دختر کوچک شهید یزدانی کجاست؟ در حالی که ما اصلا خواهر نداریم. خوب متوجه شدم بناست این شایعات ادامه پیدا کند، مخصوصا در این برهه از زمان خاص. شهید کاظمی می گفت دوست دارم زمانی شهادت نصیبم شود که از همه چیز خبری هست جز شهادت. نگذارید من این ها را باز تر کنم، چیزهای شنیدنی نیست.


* از بنیاد حقوق می گیرید؟


بله. وقتی پدر شهید شد، حقوق ما به دلیل قطع عضویت پدرم از سپاه پنج ماه مسدود بود. در آن مدت از پول هایی که شهید به عنوان پس انداز داشت، استفاده می کردیم. تا اینکه پرونده با طی مراحل قانونی وارد بنیاد شده و حقوق ما وصل شد.


* می گویند بنیاد به خانواده شهدا خوب می رسد؟

معمولا مسئولان بنیاد شهید پشتیبانی معنوی می کنند. حتی یک‌بار با آقای رییس جمهور آمدند منزل ما و حدود سه ساعت اینجا بودند. انتقادی برادرانه به مسئولان بنیاد دارم که اگر شما نیز از این برنامه ها دارید، کسی خبر ندارد. اگر کم است، بدانید این اصل است نه پول. به هر حال رییس بنیاد شهید بودن جایگاه ویژه ای دارد. به عقیده ام در روز قیامت جداگانه از آن حساب می خواهند. نه اینکه به آقای دهقان نقدی وارد نبوده باشد. آقای زریبافان

بی سهمیه دانشگاه رفتم، ولی ای کاش بچه شهیدی که با سهمیه قبول شده می رفت سیستان و بلوچستان درس می خواند، ولی در تهران نمی ماند تا به او بگویند دانشجوی سهمیه ای نمی خواهیم تا از خجالت سرش را بیندازد پایین. اگر بخواهد از خودش دفاع کند هو می کنند، و اگر جواب ندهد ادامه می دهند. ای کاش همان چندر غاز حقوق را به خانواده شهدا نمی دادند، تا بعد بنشینند بگویند؛ خانواده شهید چقدر حقوق پایه می گیرند و چقدر فلان. ای کاش کارت بنیاد صادر نمی شد.

هم خوب است و ایراد اعتقادی و عمقی ندارند، اما خانواده شهدا گله هایی از وضعیت خود دارند. مشکلات خودم را نمی گویم چون مهم نیستند، ولی دغدغه خانواده شهدا الان اینکه چرا حقوق من 300 تومان است و حقوق فلانی 320 تومان نیست. دغدغه خانواده شهدا این است که چرا کاری انجام شده تا منتج به این فضا شده که وقتی در دانشگاه یک فرزند شهید برای ابراز عقیده بلند می شود، دانشجوی اقلیت مذهبی بلند می گوید: تو که نان نظام را می خوری باید هم حامی باشی، بگیر بنشین. یا به او بگویند "دانشجوی سهمیه نمی خواهیم، نمی خواهیم!"

* به نظر تو این به خاطر رویکرد بنیاد شهید است؟


نباید فضا به گونه ای باشد که اگر خدمتی به خانواده شهدا می شود، آنقدر بگویند که فرد خجالت بکشد بگوید فرزند شهید است. حالا کسی می گوید بنیاد شهید به خانواده شهدا خوب می رسد، باشد منکر نمی شوم ولی نمونه آن خانواده خودم. تا پنج ماه بعد از شهادت ایشان که هیچ حقوقی نداشتیم. وقتی خواستند دفترچه بیمه را بدهند یک سری مشکل داشتیم. چیزهایی هم نبود که ما بخواهیم به خاطر آن جار و جنجال کنیم.


خوب پدرم فرد سرشناسی است و همه او را می شناسند. شاید از ما غفلت نکرده باشند. بله بنیاد در حال حاضر نسبت به زمانی که همسران شهدا کتک می خوردند و برخی از خانواده شهدا حقوق نداشتند، بهتر عمل می کند. ولی ای کاش منت نمی گذاشتند. تمام کار و تلاش خود را می کردند و اگر کمبودی وجود داشت می گفتند: «ببخشید تمام توان ما این بود.»


* چه چیز باعث شده که برخی تحمل دیدن رسیدگی به خانواده شهدا را نداشته باشند؟


الان جا افتاده که شعار می دهند دانشجوی سهمیه ای نمی خواهیم. اما ای کاش پدر این فرزند 12 ساله شهید یزدانی بود و او به جای یک سال، ده سال پشت کنکور می ماند.


من بی سهمیه دانشگاه رفتم، ولی ای کاش بچه شهیدی که با سهمیه قبول شده می رفت سیستان و بلوچستان درس می خواند، ولی در تهران نمی ماند تا به او بگویند دانشجوی سهمیه ای نمی خواهیم تا از خجالت سرش را بیندازد پایین. اگر بخواهد از خودش دفاع کند هو می کنند، و اگر جواب ندهد ادامه می دهند. ای کاش همان چندر غاز حقوق را به خانواده شهدا نمی دادند، تا بعد بنشینند بگویند؛ خانواده شهید چقدر حقوق پایه می گیرند و چقدر فلان. ای کاش کارت بنیاد صادر نمی شد و از اول حرف خدمات بنیاد شهید را نمی زدند، تا الان جا نمی افتاد هر چه خانواده شهید است دارد با عشق و کیف زندگی می کند.


خانواده شهیدی با پنج فرزند در اصفهان وجود دارد که با سیصد هزار تومان زندگی می کند. ای کاش پنج فرزند او کارگری می کردند، ولی به آنها نمی گفتند دارید پول مملکت را می خورید.


* ضعف کار بنیاد در طی سالها چه بوده است؟


بزرگترین آن این است که اگر خدمتی هم می شود، به صورت علنی اعلام می کند. مثلا می خواهند به فرزندان شهدا برای کنکور یک سی دی آموزشی بدهند، خوب نباید این را از تلویزیون پخش کنند. نباید حتما این خدمات را اعلام کرد. وقتی یک آدم بی ظرفیت این تبلیغات را ببینند، چه می گویند؟ اما ای کاش مسوولان بنیاد درک کنند.


* به قول فرزند شهید کاظمی اگر الان یقه هر کس را در خیابان بگیرم می گوید؛ ما مدیون خون شهدا هستیم. از طرفی هم می گویند بنیاد چرا اینقدر به خانواده شهدا می رسد، در حالی که رسیدگی آنچنانی ندارد. آیا خانواده شهدا در این بین مظلوم واقع نشده اند؟


من بچه شهید تمام هستی خود را از دست داده ام. حال باید چهل سال بدون پدر زندگی کنم. جوانی هم سن و سال من، پدرش در کنار اوست و هزار جور منفعت از طریق پدر به او می رسد، که بزرگترین آن مهر پدرانه و پشتیبانی پدرانه است.


درد یک خانواده شهید این است که نمی تواند بگوید خون شهید من ریخته شده که شما الان راحت هستید. مگر غیر از این بود که آن قشر مجاهد و رزمنده در جبهه ها، همان چند میلیون نفری بودند که در طول دوران جنگ آمدند، حالا از آن چند میلیون 300 هزار نفر شهید شدند. اگر بخواهیم مملکت را مدیون یک عده بدانیم، اول باید مدیون امام (ره) و دوم کسانی که جان خود را فدا کردند و سوم رزمندگان. افکار عمومی به گونه ای تربیت نشده که بگویند یک رزمنده به گردن ما حق دارد. در دوران دانشجویی نشریه در دانشگاه امیرکبیر منتشر شده به نام تهاجمی به نام دفاع حرف آن این بود که ما جنگ را شروع کردیم و ما خواستیم کشتار شود و بعد اسمش را گذاشتیم دفاع مقدس.


عده ای با جسارت می گویند رزمنده های ما بیخود کردند رفتند جنگ. خوب این حرف را من کجا داد بزنم. آقایی که داری نان اسلام را می خوری، آقایی که داری ضد انقلاب حرف می زنی، اگر مملکت افتاده بود به دست صدام، کجا می خواستی کلاس قرآن بگذاری؟


من یک اعتقاد خاصی نسبت به سپاه و بچه های بسیج دارم. وقتی یک عده به سپاه و بچه بسیجی که اینقدر مخلص است فحش می دهند، ناراحت می شوم و می گویم: شما کجا بودید وقتی آن زمان هیچ کس فکر نمی کرد چون الان می جنگد، بیست سال دیگر حقوق سپاه و بنیاد دارد. اصلا حرف این چیزها بود آن زمان؟



*چه‌طور است با اینکه امام (ره) سال 68 می گوید؛ نگذارید پیشکسوتان جبهه و خون به ورطه فراموشی سپرده شوند سال 72 در خیابان های همین ممکلت به بسیج و شهادت و شهید فحش می دهند؟


این تفکر دقیقا از آن روز شروع شد که یک مسوول گفت: "مردم از جنگ خسته شده اند، حالا یک نفسی بکشند و رفاه شامل حالشان بشود." نتیجه حرف از رفاه و آسایش زدن شد فراموش کردن جنگ، نتیجه اش شد اینکه 20 سال بعد بگویند: "ممد (محمد) نبودی ببینی رقص آزاد گشته!" فضا به گونه ای شد که الان اسمی از اسلام آوردن در خیابان های تهران با خجالت همراه است. مجبوری اسلام را با چهار تا عکس هنری و لیبرالی قاطی کنی و به خورد جوان بدهی، که به جوان بگویی اسلام هم خوبه!!


اگر همان زمان که امام (ره) رحلت کردند، و رهبر انتخاب شد می گفتید: "ما تا حالا ایستاده ایم، از اینجا به بعد هم جهادی کشور را می سازیم." هر چه مزه و شرینی بود از جهاد بود، ولی وقتی شما بیایید دقیقا برعکس آن آرمان را نشر دهی، نسل که عوض شد، می آید و آرمان های گذشته را چرت می داند.


* تفکر و احساس اینکه خانواده شهید حقی ندارد از کجا پیدا شد؟


در جهان دو تفکر متضاد با یکدیگر وجود دارد. یکی تفکر اسلام ناب محمدی (ص) و دیگری تفکر اسلام آمریکایی. اسلام ناب تشیع که مورد نظر امام (ره) و نظام اسلامی است، در مقابل اسلام آمریکایی مطابق با لیبرالیسم قرار دارد. آقایی که بعد از فوت امام (ره) به صندلی ریاست جمهوری نشست لیبرالیست بود. الان نباید بترسیم بگوییم ایشان لیبرال است، وقتی که برادر خانم همین فرد می گوید: "ما لیبرال دموکراتیک هستیم." شما بیانات حضرت آقا را در آن سال ها بررسی کنید. سراسر اشاره به دوری از تجمل، ساده زیستی، توصیه به راه امام است. مثلا آقا اول گفتند شبیخون فرهنگی، بعد گفتند تهاجم فرهنگی. بعد گفتند ناتوی فرهنگی. حالا هم می گویند فتنه فرهنگی، که گذشت. یعنی آمد حمله خود را زد، خدا را شکر امام زمان (عج) انقلاب را نگه داشت. به نظر من این آقایان ابایی نداشتند از لیبرالی گری، از توسعه اقتصادی منهای اسلام!



*بعضی می گویند: پدران ما رفتند جبهه، و انرژی خود را خالی کردند. حالا آمده اند و می گویند فرهنگ شهادت، فرهنگ دفاع!! ما نمی توانیم به آن صورت زندگی کنیم.


فردی مثل پدر من جدا از خود سازی و معنویت، جنگ چیزی جز مضرت و درد و رنج و عذاب نبود. ایشان به دلیل مجروحیت ها و اثرات شیمیایی که برایش بوجود آمد بود، عذاب می کشید. آثار شیمیایی و جراحت ها وضعیت وحشتناکی داشت.حالا اگر به بگو بخند در جبهه ها حسودیشان شده، اشکالی ندارد بگذارید از حسودی بمیرند. این صحنه های سختی که در نبرد به وجود می آمد، هیچ کدام نه هیجان داشت و نه جذابیت. این شرایط سخت کجایش هیجان و لذت دارد.


حضرت آقا روز 30 خرداد به اساتید بسیجی دانشگاه های ایران فرمودند:" الان ارزش کار کسی که در آزمایشگاه های علمی دارد تلاش می کند و کار علمی انجام می دهد و آن را مثل دسته ای گل به جامعه تقدیم می کند، از جهاد در راه خدا کمتر نیست. " الان زمان جهاد علمی است. اگر از جهاد نظامی خوششان نمی آید اشکالی ندارد بروند جهاد علمی!!


* همسر خود را از چه طبقه ای انتخاب کردی؟


از خانواده پاسدار.



* مهریه چقدر دادی؟


سر مهریه خیلی بحث شد. همسرم با نظرم موافق بود، ولی بزرگانی در اقوام خانواده خانمم موافق نبودند. نهایتا 313 سکه شد. به تعداد اصحاب امام زمان (عج). ولی نظر خودم و خانمم پنج تا بود که موافقت نشد و ما هم ایرادی نگرفتیم.


* اتاقت چند متر است؟



9 متر، البته اتاق من نیست. می بینید که از این خانه های بزرگ نیست. کلا دو اتاق است. یکی 9 متری و یکی 12 متری. من به خاطر حجم کارهایم اتاق مستقل دارم.
* اگر بخواهی مسافرت بروی اولین جایی که انتخاب می کنی کجاست؟


دلم می خواد برم مشهد، یک ماهی بمانم و از راه شمال برگردم!


* پدر چه‌طور؟ برای مسافرت کجا را انتخاب می کرد؟


اینکه گفتم دقیقا کار پدرم بود.


* آخرین کتابی که داری می خوانی؟


خلاصه کتاب الغدیر


* کتاب های مورد علاقه ات چیست؟


کتاب های مورد علاقه ام به غیر از قرآن و نهج البلاغه، هم پای صاعقه و خلاصه وصایای حضرت امام (ره) با عنوان "برای صد بار خواندن".


* یک جمله خطاب به عکس پدرت بگو؟


"دوست داشتیم اما نشد!"


* حرف آخر


سعی می کنم حرفی نداشته باشم ولی نمی شود؛ دلم نمی آید بعضی از حرف ها را نزنم.

آقازادگی یک اصطلاحی است. مثلا ایشان پدرش مسوول است. ولی آقازادگی به معنای فرزند یک آقا بودن را حقیقاتا باید در فرزندان مظلوم مقام معظم رهبری ببینیم و تعریف کنیم. بعضی مسایل گفتنی نیست...

بعضی از آقازاده ها باید خجالت بکشند... اگر انتقادی کردیم می دانیم وجود دارد و اگر عده ای بدشان میاد! همینی که هست. از سر دلسوزی بود. ولی بعضی افراد واقعا باید خجالت بکشند!

 

منبع : برنا

 




این خبر از طرف پایگاه خبری گلستان نیوز
( http://www.golestannews.ir/news-313.html )