عنوان خبر:ما یک بمب روحیه بخش داشتیم به اسم حاجی بخشی
پنجشنبه 15 دي 1390 - 02:57:52


ما برای تو کم بودیم حاجی! خدا بخشی را برای خودش می خواست. شاید حکایت غریب بی مردی خاندان بخشی همین باشد...ذبیح الله ماند و یک دختر!



به گزارش پیام گلستان به نقل از صراط،  رسم است که وقتی کشوری درگیر جنگ می شود همه آنها که علاقه ای به آن آب و خاک دارند دستی بالا بزنند و یک گوشه کار را بگیرند تا دین شان را به خاک شان ادا کرده باشند.

فرقی هم ندارد جنگ حق و باطل باشد یا جنگ باطل و باطل! این خصوصیت انسان هاست که برای خاک و عقایدشان اهمیت ویژه ای قائل هستند. وقتی آمریکا درگیر جنگ جهانی دوم بود مریلین مونرو به عنوان یک زن پیشرو معرفی شد و همراه با سایر بازیگران و خوانندگان هالیوودی و حتی سیاستمداران و سناتورها در میان سربازان حاضر می شد و طوری نطق می کرد که مردم تک دلارهای باقی مانده ته جیب شان را برای کمک به ارتش هدیه می کردند.

وقتی اعراب تصمیم گرفتند با اسرائیل بجنگند خواننده بزرگی مثل ام کلثوم در یک بخت آزمایی ازدواج با خودش را به عنوان جایزه مسابقه قرار داد تا مردم همه بلیط هایی را که قرار بود سرمایه جنگ شود با علاقه خریداری کنند.

قیصر موسیقی اعراب- کاظم الساحر- بارها برای تقویت روحیه سربازان عراقی در جنگ با ایران، سرودهای حماسی خواند و حتی از صدام هم حمایت کرد! هر چند بعدها گفت جانم در خطر بود و عُدی مرا تهدید کرده بود.

اما در ایران...بگذریم! ما نه مریلین مونرو داشتیم نه ام کلثوم و نه حتی شجریان! ما یک بمب  روحیه بخش داشتیم به اسم حاجی بخشی! از این سنگر به آن سنگر! از این لشکر به آن لشکر! ابزار کارش هم به جای مجله های ... غربی و سیگار و زبانم لال زهر ماری! تشت حنا بود و زیارت عاشوراء، عطر مشهد بود و شعارهای انقلابی دشمن کورکن اش!

آوینی مدح خیلی ها را نگفت! شاید بعد از جنگ را پیش بینی می کرد مثل باکری که تقسیم مان کرد به آن سه گروه مشهور! اما برای بخشی با آن صدای شیرین اش که هنوز بوی حقیقت می دهد گفت:

"در آن سوی فاو، در مقر فرماندهی بعثی‌ها، به حاج بخشی بر خوردیم؛ چهره‌ی آشنای حزب الله تهران. هر کس سرزندگی و بذله‌گویی و آن چهره‌ی شاداب او را می‌دید باور نمی‌کرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد. اما حقیقت همین بود. هنگامی که ما به حاج بخشی بر خوردیم دو ساعتی بیش از شهادت فرزندش نمی‌گذشت. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبهه‌ی نبرد را، ولو برای چند روز، ترک گوید. ما آخرین بار که او را دیده بودیم در تهران بود، هنگامی که کاروان نخستین «راهیان کربلا» عازم جبهه‌ی نبرد بودند. هر جا که حزب الله تهران هست او نیز همان جاست و علمداری می‌کند."

ما برای تو کم بودیم حاجی! خدا بخشی را برای خودش می خواست. شاید حکایت غریب بی مردی خاندان بخشی همین باشد...ذبیح الله ماند و یک دختر!

صدایت حکایت از پیری داشت و بیماری اما باز هم برای ثبت در تاریخ گفتی...خامنه ای...حزب الله...خمینیه...حزب الله! ماشاء الله...حزب الله!

جمعه می آییم تا برایت جشن وصال بگیریم حاجی همه حزب اللهی ها! حنا و عطر و نقل هم می آوریم. خیلی ها را در جبهه داماد کردی ... وصال ات خجسته باد پیر غلام فاطمیون و حسینیان!

می دانی چرا شب عملیات حنابندان داشتند و جشن دامادی می گرفتند؟ شهادت دامادی دوستداران خمینی بود... آراسته نزد حسین علیه السلام حاضر می شدند! پاکیزه به لقاء الله می رسیدند. الله اکبر به این عاقبت! الحمدلله از این موهبت!




این خبر از طرف پایگاه خبری گلستان نیوز
( http://www.golestannews.ir/news-3902.html )