13ﺷﻬﺮﻳﻮر 1359، ﻋﺮاق ﺑﻌﺪ از اینکه ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﻳﻜﻲ-دو ﺳﺎل ﻣﺎ را در ﻛﺮدﺳﺘﺎن و ﺷﻠﻮﻏﻲ ﻫﺎي ﻛﺮدﺳﺘﺎن اذیت کرد، و بعد از ﮔﺮد و ﺧﺎك ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ در ﻣﺮز اﻳﺮان و ﻋﺮاق و در ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ صورت داد و بعد از درﮔﻴﺮي ﻫﺎي ﺧﻠﻖ ﻋﺮب، ﺟﻨﮓ را ﺷﺮوع ﻛﺮد. زد و آﻣﺪ ﺟﻠﻮ. ﻳﻚ ﺑﻤﺒﺎران ﻣﺸﺘﻲ ﻫﻢ ﺗﻬﺮان را ﻛﺮد و ﻓﺮودﮔﺎه و ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﺎي دﻳﮕﺮ را. و ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﻣﺮدم ﻫﻤﻪ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺷﺪه اﺳﺖ. اﻳﻦ ﻳﻚ! دو! ﭼﻨﺪ روزي ﻛﻪﮔﺬﺷﺖ، ﻗﻄﻌﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮوﻧﺪ. اين ﺟﺪا از درﮔﻴﺮي ﻫﺎي ﭘﺮاﻛﻨﺪه در ﺑﻴﺎﺑﺎن ﻫﺎ و ﺑﻌﻀﻲ درﮔﻴﺮيﻫﺎي ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻲ در ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺑﻮد. ﺣﻀﺮت اﻣﺎم اﻋﻼم ﻛﺮد ﻛﻪ دﺷﻤﻨﻲ آﻣﺪه اﺳﺖ، دزدي آﻣﺪه اﺳﺖ ﺳﻨﮕﻲ اﻧﺪاﺧﺘﻪ اﺳﺖ و رﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﺷﻴﺮﺟﻮان ﻫﺎ! ﺑﭽﻪ ﺷﻴﺮﻫﺎ! ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎي اﻣﻴﺮاﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ! عاشقهاي اﻧﻘﻼب! ﺟﻮان ﻫﺎ! ﻳﺎ ﻋﻠﻲ! ﺑﺰﻧﻴﺪ ﺑﺮﻳﻢ. ﻣﻠﺖ ﭘﺎ ﺷﺪﻧﺪ رﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ. اﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻧﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺟﻨﮓ ﺷﺮوع ﺷﺪ اﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻧﺮﻓﺘﻨﺪ. ﻳك ﻋﺪه ﻫﻢ ﻛﻪ رﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ ﭼﻨﺪ دﺳﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻳﻜﻲ ﺷﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﭼﻤﺮان و ايستاد. رﻓﺖ در دﻫﻼوﻳﻪ و ﺳﻮﺳﻨﮕﺮد و دﻋﻮا و درﮔﻴﺮي... ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻲ ﻣﺠﻠﺲ را رﻫﺎ ﻛﺮد، وزارت دﻓﺎع را رﻫﺎ ﻛﺮد و ﻳﻚ ﻛﻼﺷﻴﻨﻜﻒ به دست گرفت، و رﻓﺖ ﻛﻒﺳﻮﺳﻨﮕﺮد و دﻫﻼوﻳﻪ، ﺷﺪ ﭼﻤﺮان.
ﻋﻠﻢ اﻟﻬﺪي ﻫم ﺑﺴﺎط ﻻﻧﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻲ و ﺣﺮف و ﺣﺪﻳﺚ ﺳﻴﺎﺳﻲ و ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻣﻄﺒﻮﻋﺎﺗﻲ را رﻫﺎ ﻛﺮد و رﻓﺖ، ﺷﺪ ﻋﻠﻢ اﻟﻬﺪي. آنجا ايستاد در درﮔﻴﺮي -ﭼﻲ ﺷﺪ را ﻛﺎري ﻧﺪارﻳﻢ- ﻟﻪ ﺷﺪ و ﻣﺎﻧﺪ و دﺷﻤﻦ دورش زد و ﺑﻌﺪ ﺟﻨﺎزه ﻋﻠﻢ اﻟﻬﺪي رو ﭘﻴﺪا ﻛﺮدﻧﺪ. ﺟﻬﺎن آرا ﻫﻢ ﻳﺎ ﻋﻠﻲ ﮔﻔﺖ و ام-ﻳﻚي، ﺗﻔﻨﮕﻲ، ﺑﺴﺎﻃﻲ، راه اﻧﺪاﺧﺖ و ﺷﺪ درﮔﻴﺮي ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ. ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻴﺮودي ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﭘﺸﺖ هلیکوپترش، رﻓﺖ ايستاد ﺗﻮ دﺷﺖ ذﻫﺎب. اﻳﻦ ﺗﺎﻧﻚ را ﺑﺰن، آن ﺗﺎﻧﻚ رو ﺑﺰن، و دﻳﺪﻳﺪ ﺗﺼﺎوﻳﺮ ﻳﺎ ﺧﺎﻃﺮات ﻳﺎ ﺳﺮﻳﺎل را، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎي اﻳﻨﻜﻪ در ﻏﺮﻳﺒﻲ و ﻏﺮﺑﺖ ايستاد ﺷﻴﺮودي و ﻳكﺟﺒﻬﻪ رو ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﺑﻘﻴﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ، ﺑﺴﻴﺠﻲ و ﺟﻬﺎدي و ارﺗﺸﻲ و ﺳﭙﺎﻫﻲ ﺟﻤﻊ اش ﻛﺮدﻧﺪ.
آﻗﺎ! ﭘﺲ ﺟﻨﮓ روي دست ﻛﻲ ﻣﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪ؟ ﺟﻨﮓ روي دست ﻳك ﻋﺪه آدم ﻣﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﻛﻪ درك درﺳﺘﻲ داشتند از ﺟﻨﮓ، و ﻣﺘﻜﻲ ﺑﻪ اﻳﻤﺎن و اراده و ﻋﻘﻞ و ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺧﻮدﺷﺎن ﺷﺪﻧﺪ، رﻓﺘﻨﺪ و اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ وﺳﻂ ﻣﻴﺪان. ﻳك ﺗﻌﺪاد ﺑﺮ و ﺑﭽﻪﻫﺎي ارﺗﺶ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺗﺎﻧﻚ را می شناختند، ﺗﻮپ را می شناختند و ﮔﻠﻮﻟﻪ را می شناختند، ﺑﻪ اﻳﻨﻬﺎ ﻳﻚ آﻣﻮزش ﻫﺎﻳﻲ دادﻧﺪ. ﭼﻮن آن موقع ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻲ در ﺟﻨﮓ را "آﻧﻬﺎ" ﺑﻠﺪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ ﻃﺮف ﺑﻮﻣﻲ ﺳﺎزي ﺷﺪ ﺑﺎ ﻧﮕﺎه ﻣﻌﻨﻮي و ﺑﺴﻴﺠﻲ و اﻳﻤﺎﻧﻲ و ﺣﺰب اﻟﻠﻬﻲ و ﺳﭙﺎﻫﻲ. ﻳكﺑﺴﺎط ﺟﺪﻳﺪي ﺑﻪ ﭘﺎ ﺷﺪ.
ﻋﺎدي ﺷﺪه ﺑﻮد. ﻣﻮﺷﻚ اوﻣﺪه ﺑﻮد ﺗﻮي ﺷﻬﺮ. ﭼﻬﺎرﻣﺎه ﺑﻌﺪ ﻫﻢ اﻣﺎم ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ را ﻗﺒﻮل ﻛﺮد. ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﮕﺎه زﻫﺮ را ﺑﻬﺶﻧﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ. (می گویند ﺗﻴﺮ را دﺷﻤﻦ ﻣﻲ زﻧﺪ، زﻫﺮ را ﺧﻮدي ﻣﻲ دﻫﺪ) و اﻣﺎم ﮔﻔﺖ ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ. در آن ﭘﻴﺎم چه ﮔﻔﺖ؟ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل آﻧﺎﻧﻜﻪ ﺟﺒﻬﻪ رﻓﺘﻨﺪ. ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل آﻧﺎﻧﻜﻪ در اﻳﻦ ﻣﻌﺮﻛﻪ اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ و ﺑﺪا ﺑﻪ ﺣﺎل آﻧﻬﺎ ﻛﻪ زن و ﻣﺎل و ﺑﭽﻪ و زﻧﺪﮔﻴﺸﺎن را از اﻳﻦ ﻣﻌﺮﻛﻪ دور داﺷﺘﻨﺪ و...
اﻳﻦ روﻧﺪ ﻣﺎ در ﺟﻨﮓ ﺑﻮد. ﺟﻨﮓ ﺷﺮوع ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﻧﺮﻓﺘﻨﺪ. آن ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ رﻓﺘﻨﺪ ﻫﻤﻪ آن ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ، ﻧﺸﺪﻧﺪ. ﺟﻨﮓ روي دست ﻳك ﻋﺪه ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻋﺎﺷﻖ، ﻧﻴﺮوي ﻣﻮﻣﻦِ معتقد ﺗﻮﻓﻴﻖ دار ﻣﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪ. ﺑﻘﻴﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﻢ ﻛﻪ آﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﺟﺒﻬﻪ -ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ يك درصد کل ﺟﻤﻌﻴﺖ اﻳﺮان!- آن ﻫﺎ ﻫﻢ زﻳﺮ ﻋﻠﻢ اﻳﻦ ﺗﻮﻓﻴﻖ دارﻫﺎ ﺳﻴﻨﻪ ﻣﻲ زدﻧﺪ. آﺧﺮش ﻫﻢ اﻳﻨﺠﻮري ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ را ﺑﻪ اﻣﺎم ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻛﺮدﻧﺪ.
در ﺣﺎﻟﻴ ﻜﻪ در ﻛﺮﺑﻼي 5 ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آن ﻧﺒﺮد ﺟﺎﻧﺎﻧﻪ ﻛﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ از ﻧﻮﻧﻲ ﻫﺎ رد ﺷﺪﻧﺪ، ﻋﺮاق ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ را ﻧﻮﺷﺖ. ﺑﺮوﻳﺪ ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ را ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ؛ ﺑﻨﺪﻫﺎﻳﺶ ﻫﻤﻪ اش ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﻣﺎﺳﺖ، ﻫﻴﭻ ﺑﻨﺪي ﺑﻪ ﺿﺮر ﻣﺎ ﻧﺪارد: ﻣﺘﺠﺎوز ﻣﻌﻠﻮم ﺷﻮد؛ ﺧﺴﺎرت داده ﺑﺸﻮد؛ ﺑﻪ ﻣﺮزﻫﺎ ﺑﺮﮔﺮدﻳﻢ. وﻟﻲ اﻣﺎم ﻗﺒﻮل ﻧﻤﻲ ﻛﺮد، ﭼﻮن در ﻣﻮﺿﻊﻗﺪرت ﺑﻮدﻳﻢ. ﻓﺮض ﻛﻦ ﻣﺎ ﺑﺮوﻳﻢ در ﻳﻚ ﻧﻘﻄﻪ اي ﻛﻪ در ﻣﺬاﻛﺮات ﻫﻤﻪ اﻳﻦ ﺑﻨﺪﻫﺎ ﻗﺒﻮل ﺑﺸﻮد، ﻫﻤﻪ اﻳﻦ ﺑﻨﺪﻫﺎ اﺟﺮا ﺑﺸﻮد. و اﻟﺎ دﺷﻤﻦ ﻛﻪ اﺟﺮا ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ. ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ وﻟﻲﻣﻲ زﻧﺪ زﻳﺮش. ﻛﻪ زد زﻳﺮش! دﻳﺪﻳﺪ ﺑﻌﺪ از ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ ﮔﺎزش را ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ آﻣﺪ. درﺳﺖ؟ وﻟﻲ آﻣﺪﻧﺪ و ﻛﺎر را ﺑﻪ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ و اﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺷﺪ. اﻳﻦ ﺟﺎ را ﻧﮕﻪ دار ﻳﻚ دوره ﺗﺎرﻳﺨﻲ را!
رﻓﻴﻖ!
"ﻳك ﻧﻔﺮ" در ﻣﻤﻠﻜﺖ اﺟﺎزه دارد اﻋﻼم ﺟﻨﮓ ﻛﻨﺪ! ﻓﻘﻂ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻣﻌﻈﻢ ﻛﻞ ﻗﻮا. ﻓﻘﻂ «رﻫﺒﺮي» ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ اﻋﻼم ﺟﻨﮓ ﻛﻨﺪ. و دوﺑﺎر در ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺟﻤﻬﻮري اﺳﻼﻣﻲ اﻋﻼم ﺟﻨﮓﺷﺪه اﺳﺖ. ﻳﻚ ﺑﺎر در ﻋﺼﺮ 31 ﺷﻬﺮﻳﻮر 1359 -ﺑﺎ اﻳﻦ روﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاﻳﺖ ﮔﻔﺘﻢ- و ﻳﻜ ﺒﺎر ﻫﻢ ﭼﻨﺪ وقت ﭘﻴﺶ آﻗﺎ اﻋﻼم ﺟﻨﮓ ﻛﺮد. ﺟﻨﮓ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻧﺒﻪ ﺗﻤﺎم ﻋﻴﺎرِ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ دﺷﻤﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﻣﺎ ﺷﺮوع ﺷﺪ. اﻳﻦ ﻣﺴﺨﺮه ﺑﺎزي ﻫﺎي ﺧﻴﺎﺑﺎن ﻫﺎ و راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ ﻫﺎ را رها كن! اﻳﻦ ﻫﺎ را ﺟﻨﮓ نمي گويم، اﻳﻦ ﻫﺎ دود ﺟﻨﮓ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﻫﺎ ﮔﺮد و ﺧﺎك رزﻣﺎﻳﺶ ﻗﺒﻞ از ﺟﻨﮓ اﺳﺖ. اﻳﻦﻫﺎ ﻳﻚ ﺗﻚ اﻳذاﻳﻲ دﺷﻤﻦ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺗﺴﺖ ﺑﮕﻴﺮد. ﻳﺎ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮد ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺟﻠﻮ، ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﺶ ﻏﻠﻂ ﺑﻮد.