در روزهای آخر عمر شریف ایشان هم همین دسته اخیر (خصوصاً حلقه اول آنان) در کنار حضرت امام بودند و از آن روزها خاطرات خواندنی و بکری دارند. آقای رضا فراهانی هم یکی از همان پاسداران حلقه اول بوده است. او خاطراتی جالب از لحظات آخر عمر شریف امام و وقایع پس از آن نقل نموده که می خوانیم:
«لحظه ای بود که روح از تن حضرت امام در حال پرواز کردن بود. آن لحظه آخر بیشترین اوقات نصیب من شد که کنار امام بمانم. گاهی وقت ها تلویزیون لحظات شکوفا شدن گل را نشان می دهد من این گونه احساس می کردم که یک حالت باز و بسته شدن گل محمدی در صورت حضرت امام به وجود آمد. یک حالت باز و بسته شدن گل رز یا محمدی بود. آقا چشمانشان را روی هم گذاشتند و حالت متبسم و شادی داشتند. آخرین لحظه ای که حضرت امام را غسل می دادند باز آخرین کسی که حضرت امام را ... بوسید من بودم.
چون همه وداع کردند و کفن را بستند، گفتم: حاج احمد آقا، آقا زنده هستند. آقا خیلی زیبا بودند و من از پیشانی مبارک ایشان عکس می گرفتم. از پیشانی ایشان مثل خورشید به آسمان نور می تابید و من عکس می گرفتم ولی غافل از این بودم که دوربین قادر به ثبت آن صحنه نیست.
آقا که رحلت کردند، خانم حضرت امام بی تابی می کردند. دخترها همه گریه می کردند. ... آقای هاشمی آمد و فرمود که ما می خواهیم حد اقل ده-پانزده روز نگوییم امام رحلت کرده اند، لذا آرام گریه کنید که همسایه ها متوجه نشوند و مبادا خبر بیرون پخش شود. ... موضوع را به حاج احمد آقا هم گفتند اما حاج احمد آقا فرمودند: نه، حضرت امام چیزی را از کسی پنهان نمی کردند و هر چه بود با ملت و مردمش در میان می گذاشتند و من همین الآن به مردم می خواهم بگویم و موضوع را اعلام کنم. هرچه آقای هاشمی اصرار کرد حاج احمد آقا نپذیرفتند. تا اینکه از حاج احمد آقا خواستند که موضوع را تا فردا نگویند و فردا صبح اعلام کنند.
سپس حاج احمد آقا آمدند و همه افرادی که دور امام بودند را بیرون کردند. ... حاج احمد آقا برای وداع با آقا رفت و با ایشان خلوت کرد و شروع کردبه خواندن قرآن.
... سِرُم دست آقا را درآوردیم. آنجا به ذهنم نرسید که آن را نگه دارم. این سرم در زمان حیات و آن مدت کوتاهی که آقا رحلت کرده بودند دستشان بود. خلاصه من چسب روی سوزن سرم را که به بازوی آقا وصل شده بود برداشتم چند تار موی دست آقا هم روی آن بود که الآن هم به عنوان یادگاری آن را نگه داشته ام. قرار بر این شد که آقا را ببرند. در آن حالت عکس گرفتن سنگدلی را می رساند که انسان بتواند این کار را بکند ولی من دیدم که فرد دیگری نیست که عکس بگیرد و دیگر اینکه حضرت امام از باب تاریخ و تاریخی بودن باید عکس داشته باشند. خلاصه آنجا از حالت بخیه امام عکس گرفتم. آقای مهر قاسمی هم از طریق دوربین مدار بسته عکس گرفته بود. به دنبال آن من شروع کردم به عکس گرفتن با آن دوربین تمام اتوماتیک کامپیوتری [که یکی از دوستان برایم از خارج کشور فرستاده بود].
خیلی حساب شده عکس گرفتم. از پیشانی امام نور بلند می شد که دوربین قادر به ثبت و ضبط آن نور نبود. از دست ها، آرنج، پیشانی، صورت و محاسن امام به صورت جداگانه عکس گرفتم. خیلی تلاش کردم از آن نور عکس بگیرم که نشد. فیلم سیاه شد و من آن فیلم سیاه شده را به عنوان ثبت در تاریخ نگه داشته ام.
[در حین غسل دادن بدن مطهر امام من عکس می گرفتم ولی] همان موقع مشخص نمی شد که دوربین عکس نمی گیرد. دوربین هم فلاش نمی زد. دوربین درست و سالم بود اما نمی گرفت. سریع رفتم و دوربین کانن را که متعلق به حاج آقا بهاءالدینی بود آوردم. آن دوربین به اصطلاح با دست تنظیم می شد. با آن دوربین چند عکس گرفتم اما مثل شبه است و سایه آن افتاده است.
حضرت امام را غسل دادند و روی تخت کفن کردند. سر مبارک حضرت امام بیرون بود و من با استفاده از دوربین اولی مسلسل وار چند عکس گرفتم. زمانی که آن را پیش عکاس بردم گفت: دوربین موتور دار خریدی؟ گفتم: نه. گفت: دوربین تو موتوردار بوده که این قدر دقیق گرفته. حالا چرا اینجوری بود چون بدن امام کاملاً پوشیده بود و همان دوربینی که ابتدا عکس نمی گرفت پس از پوشیده شدن بدن مبارک امام عکس های خوبی را ثبت کرد.»
(خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی، نشر عروج، صفحات 175 تا 179)