به گزارش خبرنامه دانشجویان ایران، خاطرات این دو دانشجوی بسیجی که بخش دوم آن در ذیل می آید گزارش غم ها و غصه هایی است که تنها با عشق مرهم پذیر است و به آنها امید می دهد.
ادامه این گفتوگو به شرح زیر است:
خبرنامه دانشجویان ایران: اولین اعلام تجمع که گفته بودند یک تجمع اعتراضی و با سکوت است روز 25ام خرداد بود، شما چه خاطره هایی از آن روز دارید؟
-ببینید به نظر من آن روز از ساعات ابتدایی که تجمع شروع شد، خب مردم آمدند و اعتارض هم کردند، چون فکر می کردند تقلب شده! اما دشمن دید که دارد تجمع به پایان می رسد و نتوانسته هیچ نتیجه ای بگیرد لذا سعی کرد از این تجمع "خون و کشته" بگیرد این بود که به پادگان حمله کردند؛ روز 25 خرداد88 به پادگانی 117 تیر شلیک شد، اتفاقا آقای (م.ج.ش) از مسولان آموزشی حوزه مجروح شد به این شکل که گلوله از ران پایش وارد شده و در شکمش گیر کرده بود که آن مادر و دختری هم در مهد کودکِ روبروی حوزه ی ما بودند و شهید شدند.
خبرنامه دانشجویان ایران: ماجرای پل آزادی چه بود؟
-فکر می کردیم که آنجا امن و امان است برای همین یک گردان آنجا مستقر کردیم که ناگهان متوجه شدیم که از دو طرف به ما حمله کردند، همان موقع من را از داخل ماشین بیرون کشیدند و من در این درگیری حسابی کتک خوردم؛ البته شانس آوردیم که آقای (ک) توانست ماشین را با زیرکی از محل دور کند چون قصد داشتند ماشین را آتش بزنند.
خبرنامه دانشجویان ایران: با لباس بسیجی بودید؟
-بله؛ اگر لباس نداشتیم، بسیجی از غیر بسیجی قابل تشخیص نبود! خوب ببینید این اتفاقات و هزار اتفاق نگفته دیگر همین روز 25 خرداد اتفاق افتاد.
خبرنامه دانشجویان ایران: ماجرای فردی که رگ دستش را زدند چه بود؟
-روز 30 ام خرداد یعنی فردای آن روزی که آقا در نماز جمعه صحبت کردند، همان روز بود که در ماجرای شلوغی من دیدم (م.خ) بی حال روی زمین افتاده، جلو آمدیم و متوجه شدیم که رگ دستش را بریدند، بلافاصله او را به بیمارستان بردیم ولی چون لباس بسیجی تن داشت بیمارستان ها، پذیرش نمی کردند.
خبرنامه دانشجویان ایران: کدام بیمارستان ها این کار را کردند؟
-اجازه بدید من اسم از این بیمارستان ها نبرم فقط اعلام کنم که در حالی مجروحین بسیجی پذیرش نمی شد که اگر یک اغتشاشگر به این بعضی از این بیمارستان ها منتقل می شد، بیشتر همکاری می کردند و ما این را بارها دیدیم.
روز بیست و پنجم بهمن بود که دو نفری با ماشین از ستار خان به سمت میدان توحید می رفتیم، اواسط راه بودیم که متوجه 4 نفر شدیم که جلوی ماشینها را می گرفتند و آنها را به سمت مخالف خیابان هدایت می کردند.
ما فکر کردیم که از بچه های بسیج اند به همین خاطر گفتم که ما با هم همکار هستیم و از بچه های بسیجیم! این را که گفتم آقای (ف.ا) را از پنجره ی ماشین بیرون کشیدند و من را هم که پشت فرمان بودم، بیرون آوردند و خلاصه حسابی از ما پذیرایی کردند؛ به کمر آقای (ف.ا) خیلی شدید ضربه وارد کردند یعنی با لگد به کمر و پهلوی ایشان می زدند! همان شب تا 5 صبح بیمارستان بقیه ا... بستری بودیم و برای ایشان پرونده تشکیل شد؛ خودم هم از ناحیه ی پا آسیب دیدم.
خبرنامه دانشجویان ایران: از این موارد چقدر برای شما اتفاق افتاده؟
-چی بگم! بیشترین این موارد یکی پل آزادی و دیگری بلوار کمالی بود.
هشت روز پس از انتخابات در سازمان برنامه جنوبی (شقایق) درگیری شد و با قسمت پهنای قمه به سر آقای (ف.ا) زدند که تنها شانسی که ما آوردیم همین بود که با تیزی قمه نزدند وگرنه سرش جدا شده بود. من آمدم قمه را از دستش گرفتم و دستبند پلاستیکی به دستش زدم و جالب اینجاست که این فرد آنقدر قدرت داشت که دستبند را پاره کرد.
یک بار دیگر هم بعد از ظهر بود که در خیابان شقایق اغتشاش گران یک کامیون خاک را گرفتند و خاکش را روی زمین خالی کردند در همان حین یک خانم چادری که مسن هم بود قصد داشت که از خیابان رد شود، که این بنده خدا را دوره کردند و با تیغ موکت بری چادرش را تکه تکه کردند.
در میدان کاج آقای (ن)مسئول حوزه ی عمار یاسر را به آتش کشیدند. ما حدودا 10 نفر بودیم که برای شناسایی رفته بودیم ایشان از بقیه عقب افتاد و از طریق موتورش مشخص شد بسیجی است.
من دیدم با گالن 20 لیتری، رویش بنزین ریختند و او را آتش زدند؛ خوشبختانه وی سریع خود را به جوی آب انداخت و آتش به بالا تنه اش نرسید. اما با اینکه اسلحه داشت حتی دلش نیامد به افرادی که با او این کار را کردند شلیک کند و فقط سه تیر هوایی زد تا آنها را متفرق کند و خودش را به حوزه رسانده بود.
البته وقتی که ما او را دیدیم، روی زمین افتاده بود، شلوارش به پایش چسبیده بود و گمان کردیم که از بین رفته اما متوجه نفس کشیدنش شدیم و او را به بیمارستان بردیم که البته طبق روال پیشین بیمارستانها همکاری نکردند و همین که لباس یا ریش یا تیپ حزب اللهی را می دیدند از همکاری سر باز می زدند و حتی اورژانس ها هم نمی پذیرفتند و این خیلی ناراحت کننده بود!
برای یکی از بچه های گردان 21الزهرا اتفاق ناگواری افتاد که هنوز هم حالت سابق را ندارد؛ طوری با آجر به پشت سرش ضربه زدند که من به همکارم گفتم ببین خون زرد! میاد. که متوجه شدیم آب نخاعش است.
آن شب هم یمارستان ها همکاری نکردند! خدا به زن بچه اش خیلی رحم کرد.
باز هم اگر بخواهم برای شما از مظلومیت بسیجی ها بگویم این بود که ما جاهایی می دیدیم که بسیجی دلش نمی آمد که به آنهایی که به شدت به او حمله کرده بودند، شلیک کند.
بارها دیدیم که وقتی یک بسیجی دفاع می کرد، مثلا می دید مقابل یک زن است، او را رها می کرد. بعد همان خانم برمی گشت با سنگ بسیجی را می زد.
در شهرک غرب نزدیک میدان شهرداری من خودم دیدم خانمی از ماشین پیاده شد و این تکه های سیمانی را که اطراف خیابان بود به سمت بچه ها پرت می کرد. اکثر اینها منافقین بودند؛ ما گاهی اوقات می دیدیم که یک خانمی می آمد و چند نفر دورش جمع می شدند و آن خانم فقط یک سری دستوراتی می داد و می رفت.
یک خاطره جالب برای شما می گویم تا بدانید در این اغتشاشات با چه طور افرادی سروکار داشتیم؛ روزهای پس از انتخابات در خیابان حبیب اللهی دو نفری حضور داشتیم برای شناسایی. گاز اشک آور سمت اینها پرتاپ شد؛ نزدیک هفت یا هشت دختر و پسر بودند که دور آتش جمع شده بودند؛ حرف هایی که اینها به هم می زدند جالب بود.
می گفتند خدا را شکر که ما مستیم! و نمی فهمیم!
به نظر من اینها را جایی در خانه تیمی جمع می کردند و با مواد مخدر از خود بی خود می شدند.
شک نکنید آقای موسوی و کروبی با امثال رجبی در ارتباط بودند، چون اگر ارتباطی نبود هرگز افرادشان با هم قاطی نمی شد و هرگز رفتارشان با هم سازماندهی نمی شد.
خبرنامه دانشجویان ایران: مجموع برآیند و ارزیابی شما از نیروهای بسیج، از لحاظ حضور و... بعد از این اتفاقات چیست؟
-به حول و قوه ی الهی و به عنایت آقا امام زمان(عج) از روزی که اغتشاشات انجام شد تا الان هم نفرات بیشتر شده و هم در آموزش ها شور و حالی بوجود آمده است. نه تنها قوای بسیج رو به کاهش نرفت بلکه افزایش هم پیدا کرده و الان بسیجی ها با نیتی خالصتر حرکت می کنند، اگر قبلا اهداف متفاوتی داشتند اما الان اتحادی خاص دیده می شود.
بعضی غائلهها فقط به دست بسیج ختم می شد، بسیج با یک شلوار پارچه ای خاکی می رفت، می ایستاد که بسیج با امکاناتی خیلی کم وساده جلو می رفت.
حال و هوای امروز بسیج در میدان اغتشاشات، حکایت همان سلاحی است که رزمنده در جنگ در دستش می گرفت و می گفت جنگ جنگ تا پیروزی. حکایت، حکایت قدرت نمایی بسیج روی مردم عادی نیست بسیج برای چه دفاع کرد؟ از مردم دفاع کرد. برای این دفاع کرد که اغتشاش گران، مست می کردند و در خیابان می ریختند، به نمایشگاه های ماشین حمله می کردند، به اموال عمومی خسارت وارد می کردند و در بانک ها بمب می گذاشتند.
در بلوار فردوس می خواستند یک ماشین را آتش بزنند که پیرمردی در آن ماشین بود، اگر بسیجی ها نمی رفتند ماشینش را به آتش می کشیدند.
بسیج از مردم باید دفاع کند و یک مطلب هم خدمت شما بگویم یکی از اصول جنگ رجز است و قدرت نمایی برای ترساندن طرف مقابل است نه مردم. وقتی غائله تمام می شود باید در میادینی که صحنه اغتشاش بوده با ذکر صلوات و یا علی و الله اکبر به مردم اطمینان داد که غائله ختم به خیر شده است.
ای کاش این مطالب هر شب اغتشاشات ثبت و ضبط می شد و آخر شب با نیرو ها صحبت می شد چون هر لحظه اش صحبت دارد، حتی استرس آن بسیجی نیز صحبت دارد، حتی آن بسیجی که نمی داند از خیابان زنده بر می گردد یا شهید می شود، صحبت ها دارد. برای بسیجی نه منافع مالی و نه منافع خاصی وجود دارد جز این عشقی که او دارد و این را هم می داند که از در این پایگاه بیرون آمد، شاید برنگردد و این خودش خیلی صحبت دارد؛ او می داند شاید رفتنش، برگشتی نباشد ولی می آید و تا آخرش هم می ایستد.
منافقی که روبروی بسیج ایستاده بود این جراًت بسیج را نداشت مگر اینکه از حالت خودشان بی خود می شدند مثلا مواد مخدر یا مشروبات الکلی که باعث می شد به این ها یک روحیه خاصی بدهد، مصرف می کردند و بسیجی ها با ایمان خودشان مست خدا و اهل بیت می شدند و می آمدند در خیابان دفاع می کردند.
یک نکته را هم خدمت شما عرض کنم اطلاعیه ای آمد که اغتشاش گران در حسن آباد نزدیک به شش هزار دست لباس استتار کوهستان خریدند و بین خودشان تقسیم کردند.
می خواستند اسم بسیج را خراب کنند و بهترین فرصت بود که وجهه بسیج را مخدوش کنند.
در سعادت آباد یکی از بسیجی ها را گروگان گرفته بودند که از او هیچ خبری نداشتیم تا بعد از دو روز از او خبردار شدیم؛ این بنده خدا را گرفته بودند و پس از ضرب و جرح زیاد در خیابان های اطراف رهایش کرده بودند.
بالاخره وضعیت ترسناک بود آن ها امکانات داشتند، معلوم نبود در خیابان سنگ از کجا بر سرت می خورد، این مطلب را مد نظر داشته باشید و همه جا هم بگویید که مردم جدا بودند و مردم کار خودشان را می کردند و از شورشی جدا بود جالب است که بگویم شورشی را از همه جای ایران آورده بودند، یک نکته را بگویم جدای از مردم فریب خورده که الحمدلله ریزش پیدا کرد .
در اغتشاشات هفته های اول پس از انتخابات، اغتشاش گران میدان ونک را گرفته بودند و ما 50 موتور سوار را مامور کرده بودیم که مردم عادی را که بین اینها گیر افتاده بودند، نجات دهند و از معرکه بیرون بیاورند. و من با چشم خودم می دیدم که مردم دست این بسیجی ها را به خاطر این کارشان می بوسیدند.