این جملات بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در تجلیل از شخصیت «آیت الله محمدتقی مصباح یزدی» است. درست در همان دوره منتهی به زمان ایراد این سخنان بود که جریان نفاق، جنگ رسانه ای سنگینی در تخریب چهره این عالم دردمند و مبارز به راه انداخته بود؛ جریانی که در نهایت با فتنه گری در سال 88 نقاب از چهره برانداخت و صحت سخنان و مواضع استاد مصباح در آن سالها را در عمل به اثبات رساند. رهبر معظم انقلاب پس از آنکه در سال 78 فرمودند: «بنده نزديك به چهل سال است كه جناب آقاي مصباح را مي شناسم و به ايشان به عنوان يك فقيه، فيلسوف، متفكر و صاحب نظر در مسائل اساسي اسلام ارادت قلبي دارم.» حمایتهای خود را از این عالم بصیر انقلابی همچنان ادامه دادند و در حالی که موج تخریبها علیه ایشان همچنان ادامه داشت، یک سال بعد در جمع دانشجویان طرح ولایت فرمودند: «اين هجوم هاي تبليغاتي كه به شخصيت هاي برجسته و انسان هاي والا و بااخلاق برجسته وارد مي كنند، نشان دهنده اهداف و نيات دشمن است. يك نفر مثل جناب آقاي مصباح كه حقيقتاً اين شخصيت عزيز، جزو شخصيت هايي است كه همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامي از اعماق دل بايستي قدردان و سپاس گزار اين مرد عزيز باشند، مورد هجوم تبليغاتي قرار مي گيرند! حرف رسا و نافذ، منطق قوي و مستحكم هر جايي كه باشد، آن جا را دشمن زود تشخيص مي دهد، چون حسابگر است. دشمن آن جا را مي شناسد و به مقابله اش مي آيد. با مرحوم شهيد مطهري هم همين جور برخورد كردند.» برای کسانی که پای درس علامه طباطبایی نشسته بودند و سالها هم بحث و هم درس استاد مصباح بودند مقایسه او با شهید بزرگوار مرتضی مطهری چندان غریب نبود؛ آنها خود، از زبان علامه شنیده بودند که «مصباح در میان شاگردان من مثل انجير در میان سایر میوه هاست؛ چرا که فکر او هیچ چیز دورانداختنی و زایدی ندارد.» مطهری قهرمان مبارزه با التقاطهای عصر خود بود و با مارکسیسم در ستیز؛ مصباح نیز قهرمان مقابله با لیبرالیسم، پلورالیسم و دیگر افکار التقاطی جریانات غربزده.
آیت الله مصباح علاوه بر نقش روشنگری در برابر جنگ تمام عیار فکری و فرهنگی دشمن با نشر عقاید عقلانی ناب اسلام به عنوان پشتوانه تئوریک نظام اسلامی شناخته می شود؛ رهبر معظم انقلاب در سال 84 این «منبع فکر و اندیشه بی غل و غش معارف اسلامی» را عقبه تئوریک نظام دانستند و خطاب به مسؤولان دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه فرمودند: «مجموعه اى از متفكران، علما، و سابقه دارها در امر دين...عقبه تئوريك نظام هستند و آن را تشكيل مىدهند...الان ما در حوزه قم علمايى داريم، بزرگانى داريم، صاحبنظرانى داريم، انديشه پردازان يا تئوريسينها و ايدئولوگهايى داريم، ما شخصيت علمىِ فكرىِ روشنفكرىِ برجستهاى مثل آقاى مصباح يزدى را در قم داريم.»
یکی از شاگردان حضرت امام نقل می کند: «در اوایل نهضت حدود سال 41 و 42، شخصی از حضرت امام اجازه می خواست؛ برای این مسأله باید دو نفر شهادت می دادند. آیت الله مصباح که شهادت دادند امام فرمودند: شهادت ایشان کافی است ایشان ذوالشهادتین است و شهادتش به جای دو شاهد پذیرفته می شود.» شهید والامقام بهشتی در نامه ای خطاب به استاد مصباح چنین آورده است: «دوست عزيز سلام بر شما و بر دوستان و رفقای یکدل... در پى ساعت دنجى بودم كه بتوانم با آقاى مصباح كه «مصباح دوستان» است با فكرى فارغ گفتگوکنم.»
مرحوم آیت الله مشکینی در اوج تهمتها و تخریبها علیه استاد مصباح در دوران اصلاحات، درباره ایشان فرمود: «حوزه ها باید دهها سال سهم امام بخورند، هزاران نفر در اینجا تحصیل کنند تا در هر عصری یک یا چند نفری نظیر آیت الله مصباح به دست آید. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پيدا كنيد، يقيناً يكي از آنها آيت الله مصباح است. ما به عظمت او معتقديم، ما او را دوست داريم، او يكي از خزانه هاي وجودي ماست، يكي از بزرگان حوزه ماست، بنده خودم علاقه به اين آقا دارم، براي اينكه شمشير برنده اسلام در مقابل كفر است، لذا خيلي با او دشمن هستند. علامت اینکه این شخص همراه با اسلام است و فداکار اسلام است همین فراوانی حمله ها علیه ایشان است.» در همان زمان علامه حسن زاده املی هم در دفاع از شخصیت آیت الله مصباح فرمود: « آقاي مصباح انسان زحمت كشيده اي است. من با ايشان همدرس و همبحث بوده ام، خدا را شاهد مي گيرم كه پشت سر ايشان نماز مي خوانم. از ديشب كه اين مطلب (اهانت کاریکاتوریست روزنامه آزاد) را شنيدم حالم دگرگون است.»
شخصیتی که رهبر حکیم انقلاب او را مطهری زمان نامیدند و فیلسوف متأله آیت الله جوادی آملی در مورد او گفته است: «روحی له الفداء»، بی شک وجود کم نظیری است که پی بردن به عمق افکار و اندیشه هایش نیاز به پژوهش و تدقیق عالمانه دارد تا در پس حجابهای معاصرت مستور نماند و مبنا و مصباح حرکتهای بصیرت افزای جریانات انقلابی قرار گیرد.
حضرتعالی از جمله شخصیت هایی هستید که سالها در سرد و گرم سیاست و تاثیرگذار در مباحث فرهنگی بوده اید و همواره با نگاهی عمیق به این فراز و نشیبها نگاه کرده اید. ما سال گذشته با فتنه ای روبرو بودیم که به اعتراف بسیاری از تحلیل گران این فتنه، خواص مردودی داشت که هیچ کس احتمالش را هم نمی داد، آیا شما چنین واقعه ای را با این ابعاد پیش بینی می کردید؟
داستان این فتنه هم داستان بسیار عجیبی بود که در طول 80 سالی که بنده عمر کرده ام، چنین حادثه ای را ندیدم و پیش از وقوعش هم تصور نمی کردم چنین چیزی بتواند اتفاق بیفتد. به گمانم کمتر کسی بود که می توانست این فتنه را در این ابعاد پیش بینی کند. این قدر با وقاحت، بی شرمی، دریدگی و بی سیاستی از طرف عوامل داخلی عمل کردند و الّا دیگران به خیال خودشان یک سیاست 20 ساله را دنبال می کردند. به هر حال حوادثی که اتفاق افتاد به هیچ وجه برای امثال بنده قابل پیش بینی نبود. البته شاید افرادی با بینش های فوق العاده ای باشند و بتوانند پیشگویی کنند، آنها حسابشان جداست. این حوادث من را به یاد حوادث صدر اسلام تا حادثه عاشورا انداخت. حوادث صدر اسلام در جوانی بسیار عجیب و نوعی معما به نظرم می آمد که اصلاً چگونه می شود در فاصله کوتاهی پس از رحلت پیامبر(ص) با اهل بیتش این گونه رفتار کردند! آن هم افرادی که مسلمان هستند، نماز می خوانند و از احکام اسلامی سخن می گویند؛ واقعاً برایم معما بود. حوادث پس از انتخابات تقریباً چیزی شبیه تکرار حوادث صدر اسلام بود. این مسائل باعث شد که بفهمم آدمیزاد موجودی قابل تحول است.
حضرت استاد سوالي که همیشه برای مثل بنده مطرح بوده این است که عامل تحولات در درون انسان چیست؟
برای من هم این سئوال همیشه بود. البته مسائل پس از انتخابات کمک کرد تا حدودی پاسخ این پرسش را هم بیابم. خب، می بینیم فردی بخشی از عمرش را در مسیری قدم برداشته و سپس تغییر مسیر می دهد؛ چطور این کار را می کند؟ چرا این تغییر مسیر را می پذیرد و انتخاب می کند؟ چه این تغییر مسیر از بد به خوب باشد و چه از خوب به بد. این نیز می تواند دو عامل داشته باشد که البته با آموزه های دینی و روایات اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه روایات مربوط به نهج البلاغه قابل اثبات است. عامل تغییر مسیر آدمی یا انتخاب یک مسیر جدید، از دو کانال سرچشمه می گیرد. به عبارتی اراده انسان بر اساس دو پایه شکل می گیرد؛ یکی شناخت انسان است و دیگری تمایلات آدمی. بنابراین اگر اشکالی در رفتار انسان حاصل شد و کاری انجام داد که نباید آن را انجام می داد، عامل آن این بوده که یا در شناختش دچار اشتباه شده یا نقصی در تمایلاتش حاصل شده است. به عبارتی یا نمی دانسته یا اینکه نمی خواسته. ریشه و عامل تغییر رفتار همین دو مورد است. چیزی را می دانسته که خوب است و باید آن را انجام می داده اما شناختش نسبت به آن عوض شده؛ یا به چیزی تمایل نداشته، اما با گذشت زمان به آن متمایل شده است. شاید فرمایش حضرت امیر(ع) که فرمودند «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» اشاره به همین موضوع دارد.
با این حساب ما نباید علل این حوادث را یک چیز بدانیم؟ یعنی نباید تک بعدی نگاه کنیم و دنبال عامل واحد باشیم.
حوادثی که اتفاق می افتد، اگر انسان بخواهد درباره همه آنها یک جور قضاوت کند که مثلاً عامل انحراف همه یک چیز بوده، فکر می کنم قضاوت درستی نباشد. مثلاً فرض کنید که همه در شناختشان دچار اشتباه شده اند، یک چیز را باید می دانستند، اما ندانستند، یا یک چیز را باید می فهمیدند اما نفهمیدند. برای همین اگر بگوییم علت این انحرافی که از سران فتنه گرفته تا کسانی که در سطوح پایینی هستند، فقط یک عامل بوده، به نظر بنده قضاوت صحیحی نیست و حتی شواهدی برخلافش هست. آری، در توده های مردم نقص شناخت فراوان است. نوعا اطلاعاتشان کم است ودسترسی به اطلاعات صحیح ندارند، گاهی تحت تأثیر تبلیغات واقع می شوند و شناختشان عوض می شود؛ از این قبیل عوامل فراوان است برای همین قرآن می فرماید «ولکن اکثر الناس لایعلمون»، اما در مورد سران فتنه خیلی بعید است که آدم بگوید اینها هیچ نمی دانستند یا نمی فهمیدند. مسئله علاوه بر مقوله شناخت به تمایلات و تمنیات افراد هم برمی گردد.
حاج آقا ما الان در ایام عاشورای حسینی قرار داریم و ضرورت عبرت اندوزی از عاشورا لازم است. اگر بخواهیم مقایسه شما را تکمیل کنیم باید بپرسیم که آیا شما همین نگاه را در خصوص حوادث صدر اسلام هم دارید؟
این که بنده عرض کردم، فقط اختصاص به سران فتنه اخیر ندارد بلکه عیناً درباره سران فتنه صدر اسلام هم صادق است. یعنی انسان اگر فکر کند آن افرادی که باعث تغییر مسیر خلافت شدند تا آنهایی که سیدالشهدا را به شهادت رساندند، همه مبتلا به جهل بودند یا نمی دانستند که حق با کدام طرف است، این گونه قضاوت کردن بسیار ساده انگاری است. چگونه می شود افرادی که بیشترین ارتباط را با پیامبر داشتند و بارها از زبان پیامبر درباره ویژگی های اهل بیت نکات مهمی را شنیده و رفتار پیغمبر با اهل بیت را دیده بودند، پس از ارتحال پیامبر چنین رفتاری با آنها کنند؟ بدیهی است که سخن از کسانی که اهل مکه و مدینه نبودند و با پیامبر هم ارتباطی نداشتند یا تحت تأثیر تبلیغات منفی قرار گرفته و دچار جهل شده بودند، نیست؛ این دسته را می توان احتمال داد که امام حسین را نمی شناختند، خیلی عجیب نیست اینها فاصله شان با مدینه زیاد بود، پیامبر را ندیده بودند، سخن ایشان را نشنیده بودند، طبیعی است که موضوع بحث اینها نیستند، بلکه سخن از بزرگان و همراهان پیامبر(ص) و امیرمؤمنان است. کسانی که با پیامبر زندگی کرده اند با علی زندگی کرده اند، بعد بگوییم که اینها از شب تا صبح فکر کردند که حق با کدام طرف است و بعد به نتیجه نرسیدند و جهل داشتند! جهل این گروه، باور کردنی نیست. بله آنها که جاهل بودند هم در پیشگاه خدا و هم نزد عقلا، اقرب به معذوریت هستند. چون یا جهلشان از روی تقصیر است که مواخذه می شوند چرا نرفتند کسب بصیرت کنند و اگر این جهل به خاطر قصورشان باشد که معذورند و با سهولت بیشتری با آنها برخورد می شود، یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد. پس ایراد عمده به گروهی است که عامدانه و عالمانه راه غلط را انتخاب کردند. در حوادث اخیر هم بحث بر سر کسانی است که علی رغم این که سالها با امام بودند و از نسبت دشمنان امام با ایشان خبر داشتند اما باز هم راهی را رفتند که دشمن شاد می شد و تبلیغ و ترویج می کرد، اینها را هم نمی توانیم بگوییم که جاهل بودند.
اما سوال اینجاست که اینها علی رغم این که به انتخاب راه غلط آگاه بوده و هستند و از عواقب شوم آن هم آگاهند، چرا این راه را انتخاب می کنند؟ این خیلی بر خلاف عقل است!
برای پاسخ به این سئوال به روانشناسی انسان نیاز داریم. چطور می شود آدمی در عین حالی که می داند یک کاری بد است و عواقب بدی دارد، در عین حال آن را انجام می دهد؟ برای یکی مثل من حوادث پس از انتخابات تا حدودی به این سوال پاسخ داد که اصل مسئله در تعارض خواسته های انسان است. انسان خواسته های متعارضی دارد که باهم جمع نمی شود! ما می دانیم که آخرتی وجود دارد و می خواهیم که در آن سعادتمند باشیم، اما در عین حال می خواهیم در دنیا هم با لذت و راحتی زندگی کنیم! این دو متعارض با هم جمع نمی شود. وقتی این دو با هم تعارض پیدا می کنند، باید بدانیم که میدان جنگی در درون ما درست شده که باید یکی از آنها را انتخاب کنیم.
در تعارض بین این خواسته ها چه باید کرد؟ ما چطور می توانیم یکی از این دو را انتخاب کنیم؟ با نگاه به عاقبت ناخوشایند برخی افراد، بسیاری از خواص و مردم نگرانند و به دنبال راه حل عبور از مهلکه های نفسانی و عقبه های خطرناک می گردند.
انتخاب یکی از این دو نیز به عواملی بستگی دارد. گاهی یک خواسته در آدمی رسوخ می کند و در وجود آدمی ملکه و تثبیت می شود. اما برخی مواقع این گونه نیست و حال گذرایی دارد که با عواملی می توان تغییرش داد. نوجوانی است که تمایلاتی دارد، لذاتی دارد اما در عین حال دل صافی هم دارد و اگر معلم خوبی داشته باشد، می تواند خیلی در او اثر بگذارد، از خیلی خواسته هایش صرف نظر کند. برای همین نوجوانانی که مربی خوبی دارند خیلی زود می پذیرند. در روایات هم تاکید شده که علیکم بالاحداث.
اما وقتی خواسته ها به صورت مکرر مطرح شد و به صورت عادت در آمد و در انسان رسوخ کرد و جزء شخصیتش شد، اینجاست که در مقام تزاحم قطعا این صفت بر صفاتی که به صورت ملکه در نیامده برتری خواهد یافت. هر بچه ای از ابتدا پول را دوست دارد به ویژه زمانی که می بیند با پول می شود بسیاری از کارها را انجام داد. حال اگر این کودک در خانواده ای تربیت شود که به پول بسیار اهمیت می دهند، پول پرستی در وجود او رسوخ می کند و ملکه ذهنش می شود. کم کم ناهنجاری های دیگر هم به آن اضافه می شود تا به پول برسد، به شهوت برسد، به پست و مقام برسد حتی اگر برادرش هم مزاحم این رسیدن باشد از سر راهش بر می دارد! حالا اگر با همین روحیه که کم کم ایجاد می شود به 40-50 سالگی رسید، بسیار مشکل است که بتواند تغییر رفتار دهد و مثلا از مقام پرستی و حب ریاست دست بردارد. عامل بسیار قوی و فوق العاده ای می خواهد که این فرد را از بالای نردبان مقام و ریاست پایین بکشد.
پس ریشه بسیاری از این حوادث را باید در روحیات و حالات نفسانی این اشخاص دنبال کنیم که گاهی حتی ریشه خانوادگی دارد و یا مربوط به دوره جوانی و نوجوانی آنهاست؟ نفس این چنین تربیت شده که چنین می کند!
بسیاری از این انحرافات در طول تاریخ را باید همینطور ریشه یابی کرد. فردی از کودکی دارای نقطه ضعفی بوده و این نقطه ضعف کم کم در وجود او رشد کرده، به مرور زمان جوانه زده و تبدیل به درخت تناوری شده، این دیگر خوب بشو نیست. خب کسی که عاشق مقام است، ده سال، بیست سال، پنجاه سال نتوانسته به این مقام برسد، حالا زمینه اش فراهم شده، می خواهد انتقام این محرومیت را بگیرد.
اما این افراد که معمولا قبلا به قدرت و مقام رسیده اند؟ یعنی اینها نمی فهمیدند که چه اتفاقی برای خودشان و کشور می افتد؟
طبیعی است تا پیش از ریاست فرد خوبی بود اما پس از آن، دچار تغییر می شود و آن بخش از روحیات منفی بر بخش های دیگر غلبه می یابد. به نظر بنده باید به دقت نقطه ضعف های اخلاقی و دلبستگی افرادی که دچار تغییر و انحراف شده اند را بررسی کرد تا متوجه شد که چه چیزی آنان را به اینجا کشانده است. درباره برخی از این خواص نمی توان گفت که اینان نمی فهمیدند. بله برخی از اینها فکر قوی ندارند، کودن هستند که علائم و نشانه هایی دارد اما برخی از این خواص در مسائل گوناگون جهانی نظر می دهند و به نوعی صاحب نظرند، اما در این فتنه راه را عوضی رفتند. بدون شک ریشه این انحراف به دلبستگی های این افراد برمی گردد که از گذشته در وجودشان بوده، رشد کرده و دیگر به جایی رسیده که اسیر آن خواسته شده اند. از چنین افرادی نمی توان انتظار داشت که به این آسانی اصلاح بشوند. در برخی موارد طبق فرموده قرآن کار به جایی می رسد که «سواء علیهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون ختم الله علی قلوبهم» یا می فرماید: «فمن یهدی من اضل الله» «و من یضلل الله فما له من هاد».
این درس بزرگی است که اگر تمایلی در من ریشه دوانده، آن ریشه را بیابم و آن را تضعیف کنم و نگذارم قوی بشود. البته این تغییر مسیر که از خوب به بد بوده، می تواند از بد به خوب نیز باشد و می توانیم تغییر رفتارهای این چنینی هم در خود و هم در دیگران داشته باشیم.
البته در خصوص برخی از این مصادیق وقتی اظهار نگرانی می کنیم که این فرد این مشکلات اخلاقی و رفتاری را دارند، عده ای می گویند که این موضوعات، مسائل شخصی افراد است و مسائل خصوصی افراد را نباید در مناسبات سیاسی و اجتماعی دخالت داد.
بله ممکن است در ابتدا آدمهای ساده فکر کنند این یک مسئله شخصی است. ما چه کار داریم که این افراد شب چه کار می کنند یا کجا می روند یا چه تمایلات جنسی ناهنجاری دارند، این موضوعات به مسائل سیاسی ربطی ندارد، مهم فکر سیاسی این فرد است. چنین نگاهی خطاست چون اینها از عناصر بسیار تعیین کننده در رفتارهای دیگر انسان است که ناخودآگاه تأثیرات خودش را می گذارد مانند برخی از این فعالان فتنه، غالباً وقتی در خارج از کشور بودند به فساد کشیده شدند و یا همین الان به غرب و تمدن غرب نگاه بسیار مثبتی دارند و حتی بسیاری از آنها علاقه به زندگی در فضای لیبرالی غرب را دارند و تا فرصتی می یابند، می روند! از همه شایعتر و خطرناکتر هم ریاست طلبی و حب مقام است. روایتی به این مضمون داریم که اگر دو گرگ گرسنه به یک گله بدون چوپان حمله کنند و از چپ و راست گله را بدرند، ضرر آنها برای گله به اندازه ضرر حب المال و الریاسه در دین مسلمان نیست! خاصیت گرگ این است که ابتدا گله را می درد و سپس شروع به خوردن می کند. این دو گرگ وقتی حمله می کنند، گوسفند سالمی را جا نمی گذارند. حب مال و مقام هم برای دین ما انسانها همینطور است. به این ترتیب است که ما به خصوص باید سعی کنیم اولاً خودمان را از این دو آفت در حد امکان پاک نگه داریم. ثانیاً در انتخابمان این دو موضوع را همیشه مد نظر قرار بدهیم که کسانی که عاشق مال یا ریاست هستند، به درد مسئولیت اجتماعی نمی خورند. چون آخرش فسادی را بپا خواهند کرد.
این ادعای فتنه ای با ریشه 20 ساله را تبیین بفرمایید. این سیاست چه کسانی بوده و چه ویژگی هایی داشتند؟
من اشاره کنم به یک داستان واقعی که اوایل انقلاب گفت وگویی بین چند نفر از شخصیت ها واقع شد که الان هم موقعیت های خیلی مهمی در کشور دارند. در آن جلسه دوستانه که من البته به صورت اتفاقی در آن حاضر بودم، صحبت از این بود که هر یک از آنها آینده انقلاب را چگونه می بینند؟ فکر کنم همان سال های اول یا دوم انقلاب بود. جریانات منافقین و ترورها و ناامنی های داخل کشور پیش آمده بود. یکی از آن آقایان گفت: به نظر من امام تا هشت، نه سال دیگر زنده است. تا امام زنده است، بالاخره این انقلاب ادامه پیدا می کند اما بعد از وفات ایشان، کشور شلوغ می شود و اختلافات داخلی رخ می دهد و نهایتاً ایران مثل لبنان می شود.(منظور اینکه دچار جنگ داخلی می شود) فعلاً ماییم و این چند سال که امام زنده است. این یک آدم به اصطلاح خودی بود که آن وقت یک موقعیتی هم داشت که بعدها یک موقعیت مهم تری هم پیدا کرد و الان هم در جاهایی و در مجالس مهمی عضویت دارد. وقتی فردی که خودش در انقلاب است و مسئولیت هم دارد آینده انقلاب را این گونه می بیند، درباره دیگران و به ویژه بیگانگان باید چگونه قضاوت کرد. قطعاً امریکا، انگلیس و سران استکبار نهایت امیدشان به وفات امام بود و تلاش کردند که در همان سال های اول، انقلاب را از پا درآورند، وآخرین چیزی را که به خودشان وعده می دادند، فوت امام بود که تصور می کردند بعد از آن دیگر فاتحه انقلاب خوانده می شود. باز از باب تشبیه این دشمنان به صدر اسلام عرض می کنم، منافقین هم تمام امیدشان به رحلت پیامبر بود و می گفتند زمانی که پیغمبر بمیرد با توجه به اینکه فرزند هم ندارد، دیگر از اسلام اثری نمی ماند. عین همین جریان را درباره انقلاب ایران می گفتند که زمانی که امام از دنیا برود، با ایجاد اختلاف و جنگ های داخلی، نظام را از پا درمی آوریم. خب الان از زمان ارتحال امام تا حالا بیش از بیست سال می گذرد. طبعاً کسانی که چنین امیدی داشتند، برای این کار برنامه ریزی می کردند که اگر بخواهند این حکومت از بین برود، چه کار باید کنند؟ سناریوهایی گوناگونی را باید در نظر می گرفتند که اگر یک سناریو به نتیجه نرسید بروند دنبال گزینه دیگر. این را می دانید که شیاطین کارشان همین هست که پیش بینی هایی می کنند و یکی یکی آنها را تجربه می کنند. این غفلت است که فکر کنیم دشمنان و شیاطین و منافقین و منحرفین طراحی و برنامه ریزی برای این موارد ندارند.
به عبارتی اشاره شما به هشدار حضرت امام رحمت الله علیه است که می فرمودند جریان استکبار شاید کسانی را حتی در حوزه علمیه و یا جاهای دیگر بیست سال، پنجاه سال تربیت کند برای این که بعدا از آنها استفاده کند.
خب آن روز بنده که نمی توانستم پیش بینی کنم، خیال می کنم خیلی قوی تر از ما در مسائل سیاسی هم نمی توانستند حدس بزنند که این دشمنان چه کسانی را برای این کار در نظر گرفته اند، البته قرائنی بود و بعد از چند سال هم اثرش ظاهر شد که با استفاده از همان تمایلات درونی این شخصیت ها اینها چگونه برنامه ریزی می کنند. ولی واقعا برای برخی از این سران فتنه قابل پیش بینی نبود که روزی به مهره دشمن تبدیل بشوند، البته دشمنان سیاستشان این است که از هیچ کس ناامید نمی شوند. برای فعالیت هایشان این گونه نیست که فقط روی یک فرد خاصی با یک شرایط ویژه ای برنامه ریزی کنند چون از هیچ کس ناامید نیستند. تجربه هم دارند و اگر نبود، مسئله اینکه ایران، قوامش به مردم هست و قوام مردم هم به عشق به اهل بیت(علیهم السلام)است، آنها تجربه هایشان را خوب اعمال کرده بودند و در بسیاری از جاها جواب نیز گرفته بودند. اما این فرهنگ غنی ما را خوب نخوانده بودند و نتوانسته بودند پیش بینی کنند، لااقل اگر این اندازه را می دانستند روز عاشورا به سیدالشهدا جسارت نمی کردند. از روی حماقت مضاعفشان بود و این ملت را خوب نشناخته بودند و تأثیر دین و ایمان و سیدالشهدا را در مردم درک نکرده بودند! والا کسانی که با شعار سیادت به میدان آمدند و شال سبز به گردن انداختند چطور حمله کنندگان به هیآت حسینی و هتاکان به عاشورا را مردم خدا جو می نامند؟! خداوند می خواست که اینها را رسوا کند.
سوال بعدی این است که چرا خود مقام معظم رهبری با اینکه این جریان را می شناختند، در این بیست سال این افراد را افشا نکردند؟ با این که ایشان در همان ایام ریاست جمهوری ضربه هایی از اینها خورده بودند ولی یا سکوت کردند یا اگر سخنی گفتند، به بیان نشانه ها و خصوصیات آن بسنده کردند؟ چرا به شکلی شفاف تر، پیش از اتفاق سال 88 این جریان را از انقلاب حذف نکردند؟ حکمت این مشی و مرام رهبران الهی که صبر می کنند تا جریان نفاق، خودش پرده از چهره بردارد چیست؟
این که چرا رهبری از همان اول جلوی این فساد را نگرفتند و مبارزه نکردند. اولا باید گفت که ایشان سکوت مطلق نکردند، والا باید پرسید چه کسی در طول این سالها جریان اشرافی گری را نقد کرد؟ چه کسی در برابر اصلاحات آمریکایی ایستاد؟ چه کسی اصلاحات اسلامی و حقیقی را مبارزه با فقر و فساد و تبعیض معرفی کرد؟ چه کسی عدالت و پیشرفت را به مسئله اول کشور و مطالبه عمومی تبدیل کرد؟ چه کسی بهتر از دیگران شاخصه های خط امام را تبیین کرد و در برابر تحریف نظرات امام ایستاد؟ چه کسی مبارزه با آمریکا و صهیونیزم را به عنوان شاخص انقلابی گری حفظ کرد؟ قطعا شاخص ترین چهره رهبری معظم انقلاب بودند نه احزاب و شخصیت ها. شاید برخی توقع بیش از این دارند و این سئوال شما را نشانه این بدانند که ایشان در سیاست کم تجربه بودند، ولی شواهد نشان می دهد که این نشانه بلوغ ایشان در مدیریت و رهبری است و باز به عنوان تشبیه عرض می کنم که سیاست ایشان عیناً مثل رفتاری است که امام علی(ع) در دو دهه پس از وفات پیامبر داشتند. کسانی فکر می کردند که مماشات علی علیه السلام با جریانات انحرافی از ضعف علی(ع) است، ولی آنهایی که آگاه بودند و علی را می شناختند، می دانستند که این شیوه از کمال قوت اوست. ضعف این است که آدم در برابر یک عامل مزاحم خودش را ببازد و تحت تاثیر قرار بگیرد و رفتار منفعلی از خود نشان دهد. قوت این است که انسان شرایط را بسنجد و در هر شرایطی آنچه مصلحت حق است و او را به هدف نزدیک تر می کند، آن را انجام دهد ولو همه با او مخالفت کنند. بنده عقیده ام این است که یکی از نقاط مثبت مقام معظم رهبری، همین موضوع متانت و سنجش موقعیت ها و انتخاب راهی است که نهایتاً به صلاح اسلام و مسلمین است، هرچند تلخی های بسیاری داشت که برای همه قابل تحمل نیست. اینکه انسان بتواند در برابر هجمه هایی که می شود متانت خود را حفظ کرده و حالت انفعال پیدا نکند، خیلی هنر می خواهد. حالا من نمی گویم که ایشان معصوم هستند یا اشتباه نمی کنند ولی واقعا من برای این تسلط نفس ایشان چه داخل ایران و چه خارج از ایران نظیر سراغ ندارم. مقام معظم رهبری در طول این مدت با یک تدبیر حکیمانه مسائل را حل کرده اند و واقعا در کنار صدها فضیلت ایشان، متانت و تدبیر ایشان برجسته است.
نکته دیگری که مطرح می شود این است که رهبر معظم انقلاب از طرفی از خواص مطالبه می کنند تا روشنگری کنند، تبیین کنند و بصیرت جامعه را افزایش دهند اما خودشان خیلی از رازها را در دل نگه می دارند و بیان نمی کنند! اساسا دیگرانی که بنا به فرمایش مقام معظم رهبری قرار است نقش خواص با بصیرت را ایفا کنند، عمار باشند، ابعاد فتنه را تبیین کنند، آنها باید چه اصولی را رعایت کنند. این را از این بابت می پرسیم که بعضی جریانات و افراد فتنه یا همسو با فتنه در سایت ها و نشریاتشان عمارها را مورد طعن قرار می دهند که شما دارید از خط ولایت خارج می شوید، شما در تبیین مسائل دارید از رهبری جلو می زنید، رهبری اسم نمی برند و شما هم اسم نبرید، رهبری در این باره سکوت کرده اند، شما هم سکوت کنید. دیگران باید چه بکنند و ماها که رسانه در دست داریم و قرار است تبیین کنیم، باید چه کنیم؟
حقیقت این است که به نظر بنده این سوال پاسخ واحدی ندارد؛ یعنی نمی شود گفت همه باید عین ایشان رفتار کنند یا همه باید غیر ایشان رفتار کنند. موقعیت های افراد فرق می کند. درباره روشن شدن این موضوع نیز باید مثالی از صدر اسلام زد. پس از رحلت پیامبر و داستان فدک، امیرالمؤمنین(ع) به عنوان یک مسلمان تا می توانست باید جلوی ظلم را می گرفت. اگر هیچ چیز هم نبود، بالاخره یک ظلمی نسبت به دختر پیامبر شد و ملکی را که پیغمبر به ایشان بخشیده بود، از او پس گرفتند. با این همه امیرالمومنین در این باره چیزی نگفتند، اما هنگامی که حضرت زهرا(ص) می خواستند بروند تا به این موضوع اعتراض کنند، ایشان مخالفتی نکردند که چرا دنبال این موضوع می روید! یا در موارد دیگر که اتفاق افتاد و یاران امام علی(ع) مانند سلمان، ابوذر، مقداد و امثال ایشان رفتارهای تندی در قبال ابوبکر، عمر، عثمان و معاویه انجام دادند، اما آن حضرت مخالفتی نکردند و حتی یاران خویش را مؤاخذه هم نکردند. در مورد ابوذر که همه می دانند در برابر تحریف اسلام توسط کعب الاحبار ایستاد و با استخوان شتر سر او را شکست تا جايی که دو مرتبه او را تبعید کردند اما امیر مومنان ایشان را منع نکرد بلکه وقتی تبعید می شد به همراه حسنین، ابوذر را مشایعت کردند. اینها نشانه این است که موقعیت های افراد در تعیین شکل کارشان تأثیر دارد. یعنی مبارزه ای که باید با ظلم شود یا در جهت احقاق حقی صورت گیرد، کیفیتش بستگی به این دارد که ویژگی های شخص مبارزه کننده و موقعیتش چیست.
با این حساب شما شفاف سازی تا این حد را ضروری می دانید؟
عرض می کنم موقعیت اشخاص باهم فرق می کند. اگر جایی، حق در اثر اختفای حقیقت متروک بماند و ضایع شود، قطعاً باید روشنگری کرد. اما به چه شکلی، به چه زبانی و به چه لحنی، در چه موقعیتی، به چه وسیله ای، در کجا، برای کی و... اینها درباره اشخاصی که می خواهند شفاف سازی کنند فرق می کند. البته رهبر انقلاب تاکید داشتند که در این امور باید انصاف رعایت شود و حرف خلاف حق و عدالت گفته نشود.
درباره سران فتنه یا جریان فتنه که دشمنی را علنی کردند، مقداری شفاف سازی راحت است، اما برخی هستند که اعلام وفاداری به ولایت می کنند. علی الظاهر، در بسیاری از مجالس هم همراه رهبر هستند، در محضر ایشان می نشینند، از ایشان نقل قول می کنند، از مراجع نقل قول می کنند و داعیه دار حمایت از رهبری و مراجع هستند، ولی مخفیانه با جریان فتنه همراهی کردند یا در مواقعی که ضرورت داشته که موضع بگیرند، سکوت کردند که مصداق خواص ساکت یا خواص دوپهلو هم شدند.