به گزارش رجانیوز، محمود بروجردی داماد امام خمینی (ره) بود؛ کسی که چندین سال بهعنوان یکی از دیپلماتهای ایرانی در وزارت خارجه خدمت کرد و چندی پیش دار فانی را وداع گفت. آنچه در پی میآید چکیدهای از چند مصاحبه و گفتگوی تلویزیونی اوست در خصوص آشناییاش با امام راحل و نیز گزیدهای از آنچه او از امام و دوران امام به خاطر داشته است.
سابقه آشنایی شما با حضرت امام به چه سالهایی بازمیگردد؟
حدود سال 1331 هجری - شمسی بود که من تازه معلم شده بودم و از آنجا که بنده آدم متشرع و متدینی بودم، خوف این را داشتم که مبادا گرفتن حقوق از رژیم بدون اذن مرجع اشکال داشته باشد، به همین جهت به مرحوم پدرم گفتم: می خواهم خدمت آیت الله بروجردی مشرف شوم و از ایشان اجازه بگیرم. ایشان رو کرد به من و گفت:«چرا آقای بروجردی؟ خدمت حاج آقا روح الله برو.» تا اینکه بالاخره به منزل ایشان در قم که آن موقع در همان اتاق گوشهای مینشستند مشرف شدم. بعد از سلام و احوالپرسی با توجه به آشنایی قبلی که با هم داشتیم، آقا به من فرمودند:چه عجب؟!
خلاصه بعد از اینکه قضیه معلمی و حقوق 150 تومانی خود را به ایشان عرض کردم، حضرت امام فرمودند :«انشاء الله مبارک است. شما کوشش کنید بچه ها مسلمان تربیت شوند چون که تربیت بچه های مسلمان از حتیاجات ضروری ما است.» من هم گفتم انشاء الله. بعدها متوجه شدم که موفقیتم در معلمی مرهون همان توصیه و دعای خیر حضرت امام بود.
ماجرای ازدواج شما با دختر حضرت امام چگونه رقم خورد؟
سني از من گذشته بود، جاي مناسبي كه به اصطلاح براي ازدواج پيدا كنم، پيدا نشده بود، البته كانديدهايي بودند يا آن ها ما را نمي پسنديدند يا ما آنها را نمي پسنديديم. خدا رحمت كند امواتتان را پدرم، در صحن مي آمدند بعد از نماز مغرب و عشا يك جايي بود مي ايستادند دوستانش مي آمدند دورش و من هم چون آنجا مي رفتند، شبيه دوستان ايشان بودند، يك شب من ايستاده بودم و ايشان آمدند دست كردند در جيبش، تسبيح در آورد، تسبيح هاي خيلي قشنگي هم داشت، خيلي شيك، استخاره كرد از من پرسيد كه محمود يك سوال ميخواستم از تو بپرسم، گفتم آقا مي دانم، گفت چي؟ خيلي هم با تحكم حرف مي زد اينجور مواقع، پدرم يك چيز عجيبي بود، شما ميخواهيد از من بپرسيد كه موافقيد من دختر حاج آقا را براي شما خواستگاري كنم. امام را آن وقت مي گفتيم حاج آقا، گفتم بله. ايشان بدون اينكه جوابي به من بدهند، تسبيح را گذاشتند در جيبشان رفتند، من نمي دانستم بعد معلوم شد رفته بودند منزل آيت الله اشراقي داماد بزرگ حضرت امام و با ايشان در ميان گذاشته بودند.
آيت الله اشراقي به ايشان گفتند كه اي بابا، اين ها چند تا خواستگار دارند و يكي نزديك تمام شدن است، اصلا قول قرار عقد و اين حرفها است، پدرم گفته بود تو اين پيغام من را بده، ايشان هم همان شبانه با خانمشان رفته بودند منزل حضرت امام(ره)، مسئله را مطرح كرده بودند.
برخورد حضرت امام چگونه بود؟
حضرت امام (ره) با صبايا صحبت مي كردند تا نظر خود صبيه بدانند. نه به هيچ وجه، بعد كه ازدواج صورت گرفت، خانمم به من گفت كه آقا به من فرمودند من مي دانم در خانه محمود تو راحت خواهي بود. حالا از خانم ما بپرسيد كه راحت هستند يا خير. بنده چون قبل از ازدواج یک فرد معمولی ومطابق روز بودم و حضرت امام مرا بارها با کروات دیده بودند، آن روزی هم که می خواستیم در ارتباط با ازدواجمان خدمت حضرت امام مشرف شویم با کروات نزد ایشان رفتیم.
عقد بدون شناسنامه! از خاطرات جالبی بود که در قضیه عقد ما پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که چون شناسنامهام خیلی پاره شده بود آن را داده بودم المثنی صادر کنند و متاسفانه برای مراسم عقد که روز پنجشنبه و شب جمعه بود حاضر نشد. دفترخانه که از من درخواست شناسنامه کرد جریان را به ایشان گفتم اما وی نپذیرفت و از ثبت در دفتر استنکاف نمود. در همین حین بود که حضرت امام خود واسطه شدند و به ایشان فرمودند: نه، شما بنویسید، هر چه میگویند، بنویسید.
این مساله برای من خیلی مهم بود، چرا که معمولا با ارائه شناسنامه است که می توان قضاوت کرد شخص زن دیگری داشته یا خیر؛ و خلاصه عقد صورت پذیرفت.
صیغه را حضرت امام خواندند؟
کیفیت اجرای صیغه عقد به این نحو بود که حضرت امام (س) از طرف خانم وکیل شدند و آقای حاج علی اصرافی از طرف من حاج آقا مصطفی هم حضور داشتند.حضرت امام (ره)صیغه عقد را خیلی معمولی جاری ساختند: «انکحت...» بعد «زوجت...» و در پایان انکحت و زوجت...» را با هم خواندند.
قضاوت شما در مورد امام چگونه بود؟
امام (ره) تصمیمی که میگرفتند کوشش میکردند تا آن تصمیم را محقق سازند. تصمیمشان برمبنایی بود که آن مبنا را کرارا در مطالبشان عنوان کردند، خیلی زیاد. یعنی هر آنچه در رابطه با وحدت صحبت کردند همان مقدار راجع به اتکا به خدا صحبت داشته اند. پس تصمیمی که میگرفتند بر مبنای اتکا بر خدا بود که میبایست با خواست خدا محقق شود. اما چرا؟ چون این را از جانب خدا میدانست. این حقیقت وجود حضرت امام(ره) و راهنماییهایشان است. شاهبیتهایی هم دارند که الاماشاءالله بزرگان و افراد عادی مثل من بارها به آن اشاره کردند که یکی از آنها مسئله روز 21بهمن بود که امام(ره) فرمودند اعتنا به حکومت نظامی نکنید و بیرون بریزید.
حاج احمد آقا نقل کردند که یک شب حاج عیسی مرا بیدار کرد و گفت فلان آقا از نخستوزیری آمد و با شما کار دارد. گفتم حاج عیسی این چه وقتی است که سراغ من آمدی! گفت مرا مجبور کردند. حاج احمدآقا گفت، رفتم دیدم فلانی است، گفت فردا صبح ساعت 5 شوروی تصمیم دارد ایران را بمباران کند و از جمله جایی که قصد بمباران دارد جماران است. حاج احمدآقا گفت رفتم اتاق آقا. دیدم در حال نماز هستند. مدتی صبر کردم. امام(ره) چهرهاش را به این طرف کرد و گفت چه کار داری؟ و من هم همه مطالبم را به عرض رساندم. امام(ره) هم همان طور که سرش کج بود کامل گوش داده بودند با دست اشاره کردند که بروید و مشغول عبادت شدند. این قضیه حکایت از چه میکند؟ یک سؤال است! جز یک توحید قوی چیزی نیست. و من یتوکل علی الله وهو حسبه.
شاید یکی از بارزترین خاطرات دوران طلبگی امام این باشد که ایشان به هیچ وجه از سهم امام شهریه نمی گرفتند، و با همان پولی که مرحوم آیت الله پسندیده از خمین می فرستادند ارتزاق می کردند.حتی زمانی که متاهل شده بودند با اینکه شهریه ایشان افزایش یافته بود، باز هم از پذیرفتن شهریه خود داری می کردند و علتش را هم نمی فرمودند.
نسبت امام در حوزه با چهرههایی مثل آیت الله حائری چگونه بود؟
امام در عین حالی که احترام زیادی نسبت به مرحوم حائری قائل می شدند، اختلاف سلیقه هایی هم با ایشان داشتند، امام روش برخورد آیت الله حائری با رضا شاه و سیاست مماشات ایشان با حکومت را نمی پذیرفتند، بلکه اعتقادشان بر این بود که باید روش مرحوم مدرس را به اجرا در آورد.
از ماجرای تبعید امام و برخوردهایی که صورت می گرفت خاطراتی دارید؟
در سحرگاه پانزده خرداد که رژیم پهلوی به منزل امام در قم یورش برده بود من در پشت بام منزلمان خوابیده بودم. صبح، یکی از همسایه ها به نام آقاجواد محموداف که کارمند مخابرات بود به ما اطلاع داد که آقا را گرفتند. بعد معلوم شد که ماجرا از این قرار بوده است که مامورین از ترس اینکه مردم متوجه آنها نشوند با لباس مشکی و کفش لاستیکی از دیوار منزل امام بالا رفته و ایشان را دستگیر کرده بودند و تا مدتی آثار آن بر دیوار مانده بود.
آنها همچنین از ترس، حتی ماشین خود را که یک فولکس واگن بوده است روشن نکرده بلکه با هل دادن، خود را تا بیمارستان فاطمیه رسانده بودند و اما اینکه در مسیر قم – تهران چه بر امام گذشته بود از زبان خود ایشان نقل به مضمون می کنم:«من تاقبل از رسیدن به چاههای نفت با آنها هیچ صحبتی نکرده بودم اما با دیدن شعله گاز آن چاهها [چاه شماره پنج قم] خطاب به مامورین گفتم که ما داریم فدای این می شویم و اشاره به چاه نفت کردم.» چه، ایران در آن زمان از نظر سوق الجیشی برای آمریکا و روسیه- که رقیب همدیگر بودند- خیلی اهمیت داشت.
ایشان در ادامه چنین می فرمایند:«یک مامور سمت راست و دیگری سمت چپ من در ردیف عقب ماشین نشسته بودند. آنها خودشان مامور سمت راستی را که یک اسلحه بزرگ در دست داشت، دکتر صدا می زدند. و من به شوخی گفتم حتما این هم (اشاره به اسلحه ایشان) آلت دکتر شما است!»
آنها از خونسردی امام تعجب کرده بودند؟
بله. «مامورین که همه وجودشان را بهت و وحشت فرا گرفته بود مرتب پشت سرشان را نگاه می کردند. بعد معلوم شد که همکاران دیگری نیز داشتهاند که از عقب می آمده اند و اینها نگران گیر افتادن آنها بوده اند. وقتی به آنها دلداری دادم. آنها به من گفتند: نخیر شما نمی دانید اگر مردم آنها را دستگیر کنند به دلیل علاقه شدیدی که به شما دارند، چه بلایی سر آنها خواهند آورد؟» «بعد هر چه اصرار کردم که نگه دارید تا من نماز صبح بخوانم، گفتند که نمی شود، حتی اصرار کردم نگهدارید فقط دو تا کف دستم را به زمین بزنم باز اجازه ندادند.»
«یک مرتبه دیدم که ماشین ایستاد و معلوم شد که پنچر شده است. آنها پایین آمدند و حدود دو یا سه دقیقه طول کشید که دوباره راه افتادند، من هم از فرصت استفاده کرده، تیمم کردم و در داخل ماشین به همان حالت نشسته و شاید پشت به قبله نماز صبح را خواندم.» البته خود مامورین نیز که همراه امام به قیطریه (منزل آقای روغنی) آمده بودند این خاطره را نقل کرده بودند.
ایام بازداشت امام چگونه گذشت؟
در ایام بازداشت امام در قیطریه شخصی به نام عصار که فرماندهی مراقبت از آنجا را بر عهده داشت، نسبت به رفت و آمد افراد محدودیتهایی را ایجاد کرده بود و همین امر، باعث شده بود که مرحوم حاج آقا مصطفی با یکی از مامورین به نام رضوی درگیر شود.
در سومین روز بازداشت، مرحوم آیت الله سید حسن خوانساری به دیدار امام می آیند و این ملاقات حدود سه دقیقه بیشتر طول نمی کشد. امام از نحوه آمد و شد ایشان متوجه می شوند که کسان دیگری هم بایستی بازداشت شده باشند.
پس از بازگشت امام از قیطریه به قم، در یک شبی که عده ای از علما و مراجع در منزل ایشان دعوت بودند،حضرت آیت الله مرعشی نجفی از آقا پرسید که وقتی شما را می بردند به طرف تهران آیا نترسیدند؟ امام فرمودند: «اصلا نترسیدم.» در آن شب گویا بحث از اعدام برخی انقلابیون در باتلاق دریاچه نمک نیز مطرح شده بود که باز حضرت امام فرموده بودند:«والله آن وقت هم نترسیده بودم.»
چه روحیات دیگری از امام سراغ داشتید؟
حضرت امام معمولا این عادت را داشت که قبل از نماز حتما خود را خوشبو می کرد. روزی امام با عده ای از دوستان پدرم در منزل ما میهمان بودند. من آن موقع حدود بیست و دو سال سن داشتم . موقع نماز ظهر که فرا رسید به من فرمودند: آقا محمود عطر داری؟ عرض کردم: عطر ندارم، اما یک «اودکلن» دارم و بعد که خدمتشان بردم، ایشان مقداری از آن را استعمال کردند و فرمودند: به به چقدر خوشبو است؛ و سپس به نماز ایستادند. من که کمی عقب تر از ایشان می خواستم اقتدا کنم، آقا متوجه شدند و فرمودند: جلوتر و در سمت راست بایست. آن روز ظهر، اولین نمازی بود که به تنهایی در منزل به حضرت امام اقتدا کرده بودم.
نماز امام بسیار ساده و معمولی بود. ایشان ابتدا اذان و اقامه می گفتند و بعد از حمد در رکعت اول «انا انزلناه...» و در رکعت دوم «قل هوا...» می خواندند. قنوت ایشان معمولا دعای «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه...» بود و در سجده سه مرتبه سبحان الله می گفتند. ایشان معمولا در سلام نمازشان «السلام علیک ایها النبی و رحمة الله برکاته »را نمی خواندند و در این اواخر فقط به «السلام علیکم و رحمةالله و برکاته» اکتفا می کردند. بنابراین نماز حضرت امام خیلی ساده معمولی و به دور از تشریفات بود.
امام معمولا در اواخرشب به حرم امیرالمومنین (ع)مشرف می شدند و کفشدار حرم که خوب می دانست امام چه مواقع وارد می شوند هر شب منتظر می ماند. امام پس از اینکه داخل حرم می شدند به بالای سر مطهر رفته و به حالت ایستاده زیارتنامه را از حفظ می خواندند و سپس دو رکعت نماز زیارت بجا می آوردند. البته دراین اواخر پس از شهادت حاج آقا مصطفی بر سر مزار آن شهید بزرگوار نیز رفته و فاتحه می خواندند.
چرا نزديكان امام در راس امور اجرايي قرار نگرفتند؟
اولا حضرت امام هيچ مايل نبودند كه نزديكانشان پست هاي بالايي كشوري را داشته باشند، پست بالاي سياسي يا مقامات ديگر، خود ايشان صراحتا هم فرمودند، چند مرتبه اتفاقا دو مرتبه اش نسبت به خود حقير بود، كه فرمودند من ميل ندارم تا زنده هستم بستگانم پست هاي بالاي حساس داشته باشند. خب اين خيلي طبيعي است كه بعد از رحلت ايشان، اگر آمدند سراغ حقير يا گفتند و پيشنهاد كردند بايستي حقير عقل اش را به كار بياندازد بگويد خب آن كساني كه اين قضيه را مي دانند، فكر نمي كنند تو خدا خدا مي كردي كه امام از دنيا برود و تو همچين پستي داشته باشي؟
بنابراين پست هايي كه در خور بوده بعضي ها داشتند، شايستگي پست آنچناني هم نبوده، وقتي كه بني صدر آن پيشنهاد را كرده بود خدمت حضرت امام كه حاج احمد آقا بيايد نخست وزير شود ايشان فرمودند كه من ميل ندارم بستگان من پست هاي حساس بالاي كشوري داشته باشند. تكليف مشخص بود، آن هم كه در خور بوده شايد مسئولان تشخيص دادند كه مثلا بنده به درد فلان كار مي خورم، از من خواسته شده من هم تمكين كردم.
شرایط جامعه در دوران امام چگونه بود؟
عدهای در سال 59 روزهای پنجشنبه و جمعه روزه میگرفتند و این به اکثریت به اتفاق مردم تسری یافته بود. مردم واقعاً در آن روزها به خاطر انقلاب روزه میگرفتند، بهدلیل کمبودهایی که بر اساس انقلاب به وجود آمده بود. آیا الان هم همینطوری است!؟ الان حرص و ولع حرف اساسی را میزنند. الان خناسها به گونهای رفتار کردند که مردم را از آن اهداف اولیهشان آهستهآهسته دور کردند. شما توجه کنید، در سخنرانیهای مقام معظم رهبری حتی یک کلمه انحراف نیست. اما عمال که میبایستی بر مبنای آن سخنرانیها و راهنماییها عمل کنند آنطوری عمل میکنند!؟ طی یک روز، دو روز، چند هفته شعارهایی میدهند و بعد از آن منحرف میشوند. مردم صداقت را دوست دارند. جنگ جنگ تا پیروزی را در زمان امام(ره) سر دادند و وقتی که امام(ره) جام زهر را نوشیدند و قطعنامه را پذیرفتند، مردم پذیرفتند و راهپیمایی عظیمی را در روز عید غدیر آن سال برای تأیید تصمیم امام(ره) جهت پذیرش قطعنامه انجام دادند که حتی از راهپیماییهای روز 22 بهمن سال های اخیر هم گستردهتر بود. پس در رساندن اهداف عوامل خیلی مؤثر هستند.